اکبر گنجی
۱. طرح مسأله: شرایط دشواری در ایران آغاز شده است. وقتی چند میلیون تن از مردم ایران در اعتراض به انتصاب مجدد محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری از سوی سلطان (آقای خامنهای)، به خیابانها آمدند تا با سکوتی سرشار از معنا نشان دهند که میدانند حقیقت چیست، ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا و کانادا، با شور فزاینده و تجمعات متعدد پشتیبانی خود را از مطالبات مردم ایران اعلام کردند.
پاسخ سلطان به «سکوت» پرمعنای مردم، فرمان بازداشت و شکنجه، ضرب و شتم، و گلوله و کشتار بود. صدها تن از فعالان سیاسی بازداشت گردیدند،امکانات رسانهای اصلاحطلبان قطع گردید، رهبران و شرکت کنندگان در اجتماعات به ارتباط با غرب متهم گردیدند، بازداشت شدگان تحت فشارهای شدید فیزیکی ـ روحی ـ روانی قرار گرفتهاند تا به سناریوهای طراحی شده از سوی سلطان در مقابل تلویزیون اعتراف کنند، موسوی و کروبی و دیگران به صراحت به بغی و محاربه و قتل متهم گردیدهاند و...
واقعیت این است که در حال حاضر، با توجه به سرکوب خونبار رژیم، ادامهی تظاهرات آرام خیابانی امکانپذیر نیست. مردم باید راههای تازهای برای ادامهی اعتراض مسالمتآمیز خود بیابند. اگر سلطان در عملی ساختن پروژهاش موفق گردد، حکومت رعب و وحشت و دهشت به راه خواهد انداخت.
پروژهی سلطان همان چیزی است که روزنامههای کیهان و جوان (متعلق به سپاه)، خبرگزاری فارس، سایت رجا نیوز، احمد خاتمی و... میگویند. آنان که اینک در زندانها تحت شدیدترین فشارها قرار دارند، به کمک همهی ما نیازمنداند. سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات (بند ۲۰۹) و سپاه (بند ۲ الف)، و بازجویانی که تنها وظیفهشان مجبور کردن متهم به اعتراف به جرایم ناکرده است،در حال آماده کردن شوهای تلویزیونیاند.
۲. شکست جنبش مردم: در شرایط کنونی ممکن است این مدعا در اذهان شکل بگیرد که حرکت مردمی شکست خورده است. مبارزهی با نظام سلطانی نتیجه بخش نیست و کاری نمیتوان کرد. اما این ارزیابی دقیقی نیست. برای اینکه:
۲ ـ ۱. برای اولین بار در یکصد سال گذشته مردم حول یک مطالبهی مشخص به حرکت در آمدند. خواست آنها این بود که با توجه به تقلب بزرگ (معجزهی سلطانی)، انتخابات ابطال شود و انتخابات مجددی برگزار گردد. رادیکالیزه شدن شعارها و ترجیحات، معلول مواضع رسمی خامنهای و فرمان سرکوبی بود.
۲ ـ ۲. سلطان به عنوان آمر تقلب، فرمان سرکوب مردم و بازداشت فعالان سیاسی را صادر کرد. با این همه نتوانست با چند سخنرانی و سرکوب به ماجرا پایان بخشد. او مجبور گردید تا زمان را کش دهد، هیأت میانجیگری درست کند، بازشماری ۱۰ درصد صندوقها را پیشنهاد کرد، خودش با موسوی ملاقات کرد، وزیر اطلاعاتش را به منزل موسوی فرستاد تا او را وادار به عقبنشینی کند، به رئیس مجلس سلطانیاش اجازه داد تا از تلویزیون ضمن انتقاد از شورای نگهبان بگوید کاش اعضای شورای نگهبان در دورهی انتخابات رسماً به حمایت از احمدینژاد نمیپرداختند. این فرایند را باید پیروزی تلقی کرد.
۳ ـ ۲. مردم از نظر اخلاقی پیروز گردیدند، اما شکست اخلاقی نصیب سلطان شد. این داوری قطعاً نادرست است که سلطان خودکامه و سرکوبگر را پیروز به شمار آوریم. پیروز اخلاقی مردمی هستند که با آرامش و سکوت اعتراض خود را به تقلب به نمایش گذاردند. شجاعتی که مردم مسالمتجو در برابر گلولهها از خود بروز دادند، تصاویری که همانها از شجاعت خود و به خون غلتیدن عزیزانشان گرفتند و از این طریق مردم جهان را به خیابانها و میدانهای پایتخت ایران آوردند، تا شاهد پیروزی فضیلت بر رذیلت باشند. این پیروزی را نباید دست کم گرفت.
۴ ـ ۲. مبارزهی با قدرت خودکامه، جهت گذار به دموکراسی، در جادهای صورت نمیگیرد که آزادیخواهان در بالای جاده و خودکامهگان در پائین ان قرار داشته باشند. مبارزه، بالا و پائین دارد. شکست و پیروزی دارد. مهم آن است که فرد از نظر اخلاقی خود را محکوم نداند، یا آزادیخواهان جهان او را محکوم به شمار نیاورند. پیروزی اخلاقی محصول مبارزهی مسالمتآمیز برای آزادی و کاهش درد و رنج مردم است. مهم آن است که در طی مبارزه با جلادان، از همان شیوههایی استفاده نشود که خودکامگان استفاده میکنند.
جنبش اعتراض به تقلب در انتخابات و نادیده گرفتن رأی مردم نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران است و ما اینک وارد دورهای جدید شدهایم که دیگر راهی برای بازگشت به قبل از ۲۲ خرداد وجود ندارد. مبارزه برای تحقق مطالبات دموکراتیک مردم، مبارزهای طولانی است و دستاوردهای عظیم آن تا این مرحله، پی بردن مردم به قدرت خود، همبستگی و احساس نزدیکی به یکدیگر و سرنوشت مشترکی است که به دست خود مردم و با فداکاری، درایت و صبر رقم خواهد خورد.
۵ ـ ۲. بدون آنکه آمادگی قبلی وجود داشته باشد، و برای آن فکر شده باشد، مردم و کاندیداها با نظامی مجهز به انواع و اقسام گروههای نظامی ـ انتظامی ـ اطلاعاتی ـ امنیتی و لباس شخصیها روبهرو شدند. مبارزه نیازمند سازماندهی، برنامه، رهبری، و چیزهای دیگر است. دموکراسی معلول جامعهی قدرتمند است. درس بزرگ این مواجهه این بود که راهی جز قدرتمند کردن جامعه وجود ندارد.
کاندیداها و حامیان اصلاحطلب آنها، به دو شرط خود را پیروز انتخابات معرفی میکردند:
اول- اگر آنان که با انتخابات قهر کردهاند ـ از جمله تحریمیون ـ در انتخابات شرکت کنند. یعنی تعداد شرکت کنندگان بیش از ۷۵ درصد واجدین شرایط باشد.
دوم- اگر فاصلهی آرای کاندیدای اصلاحطلبان با احمدینژاد بیش از سه تا چهار میلیون باشد، نظام امکان تقلب نخواهد داشت.
بر این مبنا هیچ یک از آنان کوچکترین فکری در این خصوص نکرده بود که اگر بیش از ۸۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کنند و فاصلهی آرای کاندیدای اصلاحطلبان با احمدینژاد بیش از پنج تا شش میلیون باشد،و رژیم رأی مردم را به هیچ بگیرد، چه خواهند کرد؟
شرکت و عدم شرکت در انتخابات امری ایدئولوژیک و تابو نیست که تکلیف آن یکسره و برای همیشه روشن باشد. شرکت و عدم شرکت مشروط به شروط است. اگر چه انتخابات ایران هیچگاه به انتقال قدرت منجر نمیشود، اما رژیم نتیجهی همین انتخابات را هم تغییر میدهد. بدین ترتیب اگر قرار بر شرکت در انتخابات بود، باید از پیش گفته میشد که اگر در نتیجهی انتخابات تقلب صورت گیرد، ما در مقابل تقلب میایستیم و مردم را به خیابانها میآوریم. مانند داستان تقلب موگابه و حوادث پس از آن.
اما با توجه به پیش فرضهای اصلاحطلبان،نه چنان وضعی پدید میآمد، نه اصلاحطلبان هیچگاه برنامهای برای آوردن مردم به خیابانها داشتند. وقتی پس از تقلب، سیل مردم در خیابانها به حرکت در آمد، کاندیداها و اصلاحطلبان را هم به دنبال خود برد. البته، موسوی و کروبی شجاعانه در مقابل پروژهی متقلبانهی رهبر ایستادند، اما این موضوع هیچ تغییری در عدم آمادگی پیشین ایجاد نمیکند.
باید به بازداشت گستردهی فعالان سیاسی فکر میشد،به قطع ارتباط رسانهای کاندیداها و اصلاحطلبان،به اینکه در نبود رسانههای ارتباطی در داخل چگونه از رسانههای خارج از ایران استفاده شود، به اینکه نمایندگانی برای پیگری اهداف مبارزه در خارج از کشور تعیین شود، به اینکه...
اصلاحطلبان هر چه در توان داشتند، در چارچوب محدودیتهای ساختاری نظام سلطانی، انجام دادند. شرکت در انتخابات، اگر از زاویهی تحولات پس از ۲۲ خرداد نگریسته شود، پیامدهای بزرگی داشت که نباید نادیده گرفته شوند. مشکلات ساختاری گذار به دموکراسی در چارچوب نظام، بر همگان عیان گشت.
شرکت در انتخابات، با این شرط که اگر تقلب صورت گیرد، در برابر نظام متقلب عملاً ایستادگی خواهیم کرد،کاملاً قابل دفاع است. یکی از دستاوردهای بزرگ انتخابات اخیر، درک مشکلات واقعی نظام سلطانی، و اصلاحات از بالا و در چارچوب نظام بود. به همین خاطر مهدی کروبی در نامهی نهم تیرماه خطاب به مردم نوشته است:
«لازم میدانم ابتدا از مردم ایران عذرخواهی کنم؛ هم به خاطر چندین ماه اصرار و ابرام برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری و هم به خاطر همه آن عزیزانی که در این مدت زحمات زیادی را برای آنها موجب شدم و با لطف و عنایت خود مسیر انتخابات را هموار و زمینهی حضور عظیم و بیسابقهای را فراهم کردند. پیش از همه اذعان میکنم که بسیاری از شما پیشتر و دقیقتر میدانستید که چه خواهد شد و متوجه شده بودید، همانگاه که میپرسیدید: چه تضمینی برای آرای ما وجود دارد، یا زمانی که میگفتید: نتیجه انتخابات معلوم است و شما آب درهاون میکوبید.»
بیانیههای مهندس موسوی هم نشانگر آنند که تحولی اساسی در بینش اصلاحطلبان نسبت به رژیم موجود پدید آمده است.
۳. مسألهی ایرانیان مقیم خارج: مشکل و مسأله این است که حرکت ایرانیان مقیم خارج از کشور، معلول حرکت داخل بود. بیم آن میرود که پس از سرکوب مردم و معترضان توسط رژیم، مجموعهی خارج از کشور هم تحت تأثیر داخل، به خاموشی بگراید.
امروز مردم اسیر در «عصر ظلمانی» به شدت به فعالیتهای ایرانیان خارج از کشور نیازمنداند. نسل جوان ایرانی در اروپا و آمریکا و کانادا به حرکت در آمد و بدون توجه به نزاعهای فرقهای پیشکسوتان، با مردم ایران همصدا شد. جوانان؛ برنامهریزان، سازماندهندگان، و رهبران این اجتماعات بودند.
این حرکت عظیم نباید به خاموشی بگراید. جوانهای غیور و فرهیختهی ایران زمین میتوانند ارتباطی شبکهای میان خود، در اروپا و آمریکا و کانادا و دیگر کشورها، ایجاد کنند. امروز مردم ایران به کمک چند میلیون جمعیت مقیم خارج از کشور نیاز دارند تا با عمل جمعی و برنامهریزی شده:
۳ ـ ۱. بر رژیم سلطانی فشار وارد آورند تا پروژهی سرکوب و متهم کردن فعالان به محاربه، براندازی، بغی، و ارتباط با خارج را کنار بگذارد.
۳ ـ ۲. بر سلطان فشار وارد آورند تا پروژهی استالینیستی اعترافگیری از زندانیان را کنار بگذارد.
۳ ـ ۳. از کلیهی بازداشت شدگان، حمایت به عمل آورند. اعتراف کنندگان به جرائم ناکرده، قربانیان استالینیسم سلطاناند. رژیمی که از چنان روشهایی استفاده میکند، پیشاپیش محکوم است، نه افرادی که تحت بدترین فشارهای فیزیکی ـ روحی ـ روانی مجبور به اعترافات کاذب میشوند.
۳ ـ ۴. به دولتها و نهادهای بینالمللی فشار آورند تا احمدینژاد را به عنوان نمایندهی ایران به رسمیت نشناسند و با او مذاکره و همکاری نکنند. دولتهای غربی، خصوصاً دولت آمریکا، به دنبال منافع ملی خود هستند، نه دموکراسی و آزادی ایرانیان. مسألهی عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین، و مسألهی پروژهی اتمی ایران، آمریکا و اروپا به مذاکرهی با رژیم ایران میکشاند.
جرج بوش با سیاستهای میلیتاریستی نادرست خود، مسألهی پروژهی هستهای ایران را به مسألهی اصلی روابط جهان غرب و ایران تبدیل کرد. اوباما هم که گرفتار حل بحران اقتصادی و مسائل آمریکا در خاورمیانه است، نمیتواند نقض گسترده و سازمان یافتهی حقوق بشر در ایران را جدی بگیرد.
مبارزهی مردم ایران در راه دموکراسی و دستیابی به حقوق مشروع سیاسی و مدنی در شرایط بینالمللی دشواری به این مرحلهی فعال خود رسیده است. ارثیهی دورهی ریاست جمهوری جرج بوش، وضع شکنندهی سیاسی و امنیتی در افغانستان، پاکستان، عراق و سرزمینهای اشغالی فلسطینی و خطر گسترش تسلیحات اتمی در منطقهی خاورمیانه، مسائل امنیتی و نظامی را به مشغلهی ذهنی اصلی قدرتهای بینالمللی و منطقهای تبدیل کرده است.
رژیمهای دیکتاتوری خاورمیانه علاقهای به انتخابات آزاد و حقوق دموکراتیک مردم ندارند و در تحلیل نهایی، حکومتی ضعیف و فاقد مشروعیت را در ایران بر دولتی متکی به آراء مردم و نظام سیاسی دموکراتیک ترجیح میدهند. دولت اسرائیل نیز دولت احمدینژاد را پیش برندهی منافع سیاسی و امنیتی خود در منطقه میداند.
مواضع دولت اوباما در طول دو هفتهی پس از اعلام نتایج انتخابات در ایران نیز نشانهی فقدان سیاست مشخص در قبال ایران و اولویت «منافع امنیتی» ایالات متحده بر خواستهای جنبش دموکراسی در ایران است. دولت اوباما خواهان دستیابی به توافقی در مورد مسألهی غنیسازی اورانیوم با ایران و جلب همکاری حکومت ایران در تثبیت اوضاع سیاسی و نظامی در عراق و افغانستان است.
دولتهای روسیه و چین نیز از یک سو علاقهای به حقوق و آزادیهای دموکراتیک مردم ـ چه در کشورهای خود و چه در ایران ـ ندارند و از سوی دیگر به روابط خود با حکومت ایران به عنوان اهرمی در معاملات بزرگ با آمریکا و غرب مینگرند. روابط با ایران برای روسیه و چین همچون اهرمی در چانهزنی با غرب بر سر چند و چون رقابتهای اقتصادی و نظامی عمل میکند.
وقایع سه هفتهی اخیر به خوبی نشان میدهد که دولتها بیش از هر چیز به حداکثرسازی منافع و قدرت خود میاندیشند. نظام سلطانی ایران هم اینها را خوب میداند و توسل آن به حربهی دخالت دولتهای غربی در «انقلاب مخملی» و حمایت از دموکراسی خواهی، ترفندی برای متحد کردن صفوف حامیان اندک و بیش از پیش مردد خود در دستگاههای امنیتی و نظامی و شبه نظامی و مرتبطان با آنهاست.
متحد واقعی و درازمدت مردم ایران در مبارزه برای دستیابی به حقوق و آزادیهای سیاسی و مدنی، افکار عمومی جهانی، نهادهای مدنی، احزاب و جنبشهای اجتماعی طرفدار دموکراسی و روشنفکران آگاه در سراسر جهان است. وظیفهی همهی ایرانیان علاقهمند به سرنوشت مردم و متعهد به حقوق و آزادیهای دموکراتیک؛ تلاش برای انتقال خواستهای مردم ایران به این گروهها و کسب حمایت آنهاست تا این خواستها را به پارلمانها و دولتهای خود منتقل کنند و از آنها بخواهند که خشونت دولت علیه مردم ایران را محکوم کنند و احترام به معیارهای عام حقوق بشر و آزادیهای سیاسی را خواستار شوند.
مسألهی اصلی ایران، برای ایرانیان و کل جهان، نظام سلطانی خودکامهی ناقض حقوق بشر پنهان کار است. اگر مسألهی اصلی ما ایرانیان، دیکتاتوری و گذار مسالمتآمیز به دموکراسی است، باید این مسأله را به مسألهی اصلی همهی جهان با ایران تبدیل کنیم. دولت ایران، دولتی نامشروع است که به طور سیستماتیک حقوق اساسی مردم ایران را نقض میکند. گذار به دموکراسی وظیفهی ایرانیان است، اما محکوم کردن نقض حقوق بشر، و عدم همکاری با رژیم سرکوبگر، وظیفهی همهی دولتها و مردم جهان است.
۴. انتظارات از داخل: غیر اخلاقیترین رفتار این است که ما انتظار داشته باشیم که مردم اسیر در چنگال سلطان خودکامه به راه بیفتند و رژیم را از طریق حضور در خیابانها به عقب برانند. ولی ما که در خارج اقامت داریم، هیچ خطری ما را تهدید نمیکند، و هزینهای بابت کارهایمان نمیپردازیم، کاری نکنیم. وظایف ملی ـ اخلاقی حکم میکنند که ایرانیان مقیم خارج، با فعالیتهای جمعی از طریق ارتباطات شبکهای، نگذارند خونهای ریخته شده فراموش شوند، سلطان به سرکوب گسترده ادامه دهد و رعب و وحشت و دهشت را بر جامعه مسلط سازد.
باید دربارهی کارهایی که میتوان صورت داد، گفت و گو کنیم. تمامی قلمروهای زندگی، برساختههای بشریاند. سیاست را هم میتوان ساخت و باید ساخت. ناتوان فرض کردن خود و دیگران، برخلاف تاریخ بشری است که آدمیان آن را برساختهاند
۱. طرح مسأله: شرایط دشواری در ایران آغاز شده است. وقتی چند میلیون تن از مردم ایران در اعتراض به انتصاب مجدد محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری از سوی سلطان (آقای خامنهای)، به خیابانها آمدند تا با سکوتی سرشار از معنا نشان دهند که میدانند حقیقت چیست، ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا و کانادا، با شور فزاینده و تجمعات متعدد پشتیبانی خود را از مطالبات مردم ایران اعلام کردند.
پاسخ سلطان به «سکوت» پرمعنای مردم، فرمان بازداشت و شکنجه، ضرب و شتم، و گلوله و کشتار بود. صدها تن از فعالان سیاسی بازداشت گردیدند،امکانات رسانهای اصلاحطلبان قطع گردید، رهبران و شرکت کنندگان در اجتماعات به ارتباط با غرب متهم گردیدند، بازداشت شدگان تحت فشارهای شدید فیزیکی ـ روحی ـ روانی قرار گرفتهاند تا به سناریوهای طراحی شده از سوی سلطان در مقابل تلویزیون اعتراف کنند، موسوی و کروبی و دیگران به صراحت به بغی و محاربه و قتل متهم گردیدهاند و...
واقعیت این است که در حال حاضر، با توجه به سرکوب خونبار رژیم، ادامهی تظاهرات آرام خیابانی امکانپذیر نیست. مردم باید راههای تازهای برای ادامهی اعتراض مسالمتآمیز خود بیابند. اگر سلطان در عملی ساختن پروژهاش موفق گردد، حکومت رعب و وحشت و دهشت به راه خواهد انداخت.
پروژهی سلطان همان چیزی است که روزنامههای کیهان و جوان (متعلق به سپاه)، خبرگزاری فارس، سایت رجا نیوز، احمد خاتمی و... میگویند. آنان که اینک در زندانها تحت شدیدترین فشارها قرار دارند، به کمک همهی ما نیازمنداند. سلولهای انفرادی وزارت اطلاعات (بند ۲۰۹) و سپاه (بند ۲ الف)، و بازجویانی که تنها وظیفهشان مجبور کردن متهم به اعتراف به جرایم ناکرده است،در حال آماده کردن شوهای تلویزیونیاند.
۲. شکست جنبش مردم: در شرایط کنونی ممکن است این مدعا در اذهان شکل بگیرد که حرکت مردمی شکست خورده است. مبارزهی با نظام سلطانی نتیجه بخش نیست و کاری نمیتوان کرد. اما این ارزیابی دقیقی نیست. برای اینکه:
۲ ـ ۱. برای اولین بار در یکصد سال گذشته مردم حول یک مطالبهی مشخص به حرکت در آمدند. خواست آنها این بود که با توجه به تقلب بزرگ (معجزهی سلطانی)، انتخابات ابطال شود و انتخابات مجددی برگزار گردد. رادیکالیزه شدن شعارها و ترجیحات، معلول مواضع رسمی خامنهای و فرمان سرکوبی بود.
۲ ـ ۲. سلطان به عنوان آمر تقلب، فرمان سرکوب مردم و بازداشت فعالان سیاسی را صادر کرد. با این همه نتوانست با چند سخنرانی و سرکوب به ماجرا پایان بخشد. او مجبور گردید تا زمان را کش دهد، هیأت میانجیگری درست کند، بازشماری ۱۰ درصد صندوقها را پیشنهاد کرد، خودش با موسوی ملاقات کرد، وزیر اطلاعاتش را به منزل موسوی فرستاد تا او را وادار به عقبنشینی کند، به رئیس مجلس سلطانیاش اجازه داد تا از تلویزیون ضمن انتقاد از شورای نگهبان بگوید کاش اعضای شورای نگهبان در دورهی انتخابات رسماً به حمایت از احمدینژاد نمیپرداختند. این فرایند را باید پیروزی تلقی کرد.
۳ ـ ۲. مردم از نظر اخلاقی پیروز گردیدند، اما شکست اخلاقی نصیب سلطان شد. این داوری قطعاً نادرست است که سلطان خودکامه و سرکوبگر را پیروز به شمار آوریم. پیروز اخلاقی مردمی هستند که با آرامش و سکوت اعتراض خود را به تقلب به نمایش گذاردند. شجاعتی که مردم مسالمتجو در برابر گلولهها از خود بروز دادند، تصاویری که همانها از شجاعت خود و به خون غلتیدن عزیزانشان گرفتند و از این طریق مردم جهان را به خیابانها و میدانهای پایتخت ایران آوردند، تا شاهد پیروزی فضیلت بر رذیلت باشند. این پیروزی را نباید دست کم گرفت.
۴ ـ ۲. مبارزهی با قدرت خودکامه، جهت گذار به دموکراسی، در جادهای صورت نمیگیرد که آزادیخواهان در بالای جاده و خودکامهگان در پائین ان قرار داشته باشند. مبارزه، بالا و پائین دارد. شکست و پیروزی دارد. مهم آن است که فرد از نظر اخلاقی خود را محکوم نداند، یا آزادیخواهان جهان او را محکوم به شمار نیاورند. پیروزی اخلاقی محصول مبارزهی مسالمتآمیز برای آزادی و کاهش درد و رنج مردم است. مهم آن است که در طی مبارزه با جلادان، از همان شیوههایی استفاده نشود که خودکامگان استفاده میکنند.
جنبش اعتراض به تقلب در انتخابات و نادیده گرفتن رأی مردم نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران است و ما اینک وارد دورهای جدید شدهایم که دیگر راهی برای بازگشت به قبل از ۲۲ خرداد وجود ندارد. مبارزه برای تحقق مطالبات دموکراتیک مردم، مبارزهای طولانی است و دستاوردهای عظیم آن تا این مرحله، پی بردن مردم به قدرت خود، همبستگی و احساس نزدیکی به یکدیگر و سرنوشت مشترکی است که به دست خود مردم و با فداکاری، درایت و صبر رقم خواهد خورد.
۵ ـ ۲. بدون آنکه آمادگی قبلی وجود داشته باشد، و برای آن فکر شده باشد، مردم و کاندیداها با نظامی مجهز به انواع و اقسام گروههای نظامی ـ انتظامی ـ اطلاعاتی ـ امنیتی و لباس شخصیها روبهرو شدند. مبارزه نیازمند سازماندهی، برنامه، رهبری، و چیزهای دیگر است. دموکراسی معلول جامعهی قدرتمند است. درس بزرگ این مواجهه این بود که راهی جز قدرتمند کردن جامعه وجود ندارد.
کاندیداها و حامیان اصلاحطلب آنها، به دو شرط خود را پیروز انتخابات معرفی میکردند:
اول- اگر آنان که با انتخابات قهر کردهاند ـ از جمله تحریمیون ـ در انتخابات شرکت کنند. یعنی تعداد شرکت کنندگان بیش از ۷۵ درصد واجدین شرایط باشد.
دوم- اگر فاصلهی آرای کاندیدای اصلاحطلبان با احمدینژاد بیش از سه تا چهار میلیون باشد، نظام امکان تقلب نخواهد داشت.
بر این مبنا هیچ یک از آنان کوچکترین فکری در این خصوص نکرده بود که اگر بیش از ۸۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کنند و فاصلهی آرای کاندیدای اصلاحطلبان با احمدینژاد بیش از پنج تا شش میلیون باشد،و رژیم رأی مردم را به هیچ بگیرد، چه خواهند کرد؟
شرکت و عدم شرکت در انتخابات امری ایدئولوژیک و تابو نیست که تکلیف آن یکسره و برای همیشه روشن باشد. شرکت و عدم شرکت مشروط به شروط است. اگر چه انتخابات ایران هیچگاه به انتقال قدرت منجر نمیشود، اما رژیم نتیجهی همین انتخابات را هم تغییر میدهد. بدین ترتیب اگر قرار بر شرکت در انتخابات بود، باید از پیش گفته میشد که اگر در نتیجهی انتخابات تقلب صورت گیرد، ما در مقابل تقلب میایستیم و مردم را به خیابانها میآوریم. مانند داستان تقلب موگابه و حوادث پس از آن.
اما با توجه به پیش فرضهای اصلاحطلبان،نه چنان وضعی پدید میآمد، نه اصلاحطلبان هیچگاه برنامهای برای آوردن مردم به خیابانها داشتند. وقتی پس از تقلب، سیل مردم در خیابانها به حرکت در آمد، کاندیداها و اصلاحطلبان را هم به دنبال خود برد. البته، موسوی و کروبی شجاعانه در مقابل پروژهی متقلبانهی رهبر ایستادند، اما این موضوع هیچ تغییری در عدم آمادگی پیشین ایجاد نمیکند.
باید به بازداشت گستردهی فعالان سیاسی فکر میشد،به قطع ارتباط رسانهای کاندیداها و اصلاحطلبان،به اینکه در نبود رسانههای ارتباطی در داخل چگونه از رسانههای خارج از ایران استفاده شود، به اینکه نمایندگانی برای پیگری اهداف مبارزه در خارج از کشور تعیین شود، به اینکه...
اصلاحطلبان هر چه در توان داشتند، در چارچوب محدودیتهای ساختاری نظام سلطانی، انجام دادند. شرکت در انتخابات، اگر از زاویهی تحولات پس از ۲۲ خرداد نگریسته شود، پیامدهای بزرگی داشت که نباید نادیده گرفته شوند. مشکلات ساختاری گذار به دموکراسی در چارچوب نظام، بر همگان عیان گشت.
شرکت در انتخابات، با این شرط که اگر تقلب صورت گیرد، در برابر نظام متقلب عملاً ایستادگی خواهیم کرد،کاملاً قابل دفاع است. یکی از دستاوردهای بزرگ انتخابات اخیر، درک مشکلات واقعی نظام سلطانی، و اصلاحات از بالا و در چارچوب نظام بود. به همین خاطر مهدی کروبی در نامهی نهم تیرماه خطاب به مردم نوشته است:
«لازم میدانم ابتدا از مردم ایران عذرخواهی کنم؛ هم به خاطر چندین ماه اصرار و ابرام برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری و هم به خاطر همه آن عزیزانی که در این مدت زحمات زیادی را برای آنها موجب شدم و با لطف و عنایت خود مسیر انتخابات را هموار و زمینهی حضور عظیم و بیسابقهای را فراهم کردند. پیش از همه اذعان میکنم که بسیاری از شما پیشتر و دقیقتر میدانستید که چه خواهد شد و متوجه شده بودید، همانگاه که میپرسیدید: چه تضمینی برای آرای ما وجود دارد، یا زمانی که میگفتید: نتیجه انتخابات معلوم است و شما آب درهاون میکوبید.»
بیانیههای مهندس موسوی هم نشانگر آنند که تحولی اساسی در بینش اصلاحطلبان نسبت به رژیم موجود پدید آمده است.
۳. مسألهی ایرانیان مقیم خارج: مشکل و مسأله این است که حرکت ایرانیان مقیم خارج از کشور، معلول حرکت داخل بود. بیم آن میرود که پس از سرکوب مردم و معترضان توسط رژیم، مجموعهی خارج از کشور هم تحت تأثیر داخل، به خاموشی بگراید.
امروز مردم اسیر در «عصر ظلمانی» به شدت به فعالیتهای ایرانیان خارج از کشور نیازمنداند. نسل جوان ایرانی در اروپا و آمریکا و کانادا به حرکت در آمد و بدون توجه به نزاعهای فرقهای پیشکسوتان، با مردم ایران همصدا شد. جوانان؛ برنامهریزان، سازماندهندگان، و رهبران این اجتماعات بودند.
این حرکت عظیم نباید به خاموشی بگراید. جوانهای غیور و فرهیختهی ایران زمین میتوانند ارتباطی شبکهای میان خود، در اروپا و آمریکا و کانادا و دیگر کشورها، ایجاد کنند. امروز مردم ایران به کمک چند میلیون جمعیت مقیم خارج از کشور نیاز دارند تا با عمل جمعی و برنامهریزی شده:
۳ ـ ۱. بر رژیم سلطانی فشار وارد آورند تا پروژهی سرکوب و متهم کردن فعالان به محاربه، براندازی، بغی، و ارتباط با خارج را کنار بگذارد.
۳ ـ ۲. بر سلطان فشار وارد آورند تا پروژهی استالینیستی اعترافگیری از زندانیان را کنار بگذارد.
۳ ـ ۳. از کلیهی بازداشت شدگان، حمایت به عمل آورند. اعتراف کنندگان به جرائم ناکرده، قربانیان استالینیسم سلطاناند. رژیمی که از چنان روشهایی استفاده میکند، پیشاپیش محکوم است، نه افرادی که تحت بدترین فشارهای فیزیکی ـ روحی ـ روانی مجبور به اعترافات کاذب میشوند.
۳ ـ ۴. به دولتها و نهادهای بینالمللی فشار آورند تا احمدینژاد را به عنوان نمایندهی ایران به رسمیت نشناسند و با او مذاکره و همکاری نکنند. دولتهای غربی، خصوصاً دولت آمریکا، به دنبال منافع ملی خود هستند، نه دموکراسی و آزادی ایرانیان. مسألهی عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین، و مسألهی پروژهی اتمی ایران، آمریکا و اروپا به مذاکرهی با رژیم ایران میکشاند.
جرج بوش با سیاستهای میلیتاریستی نادرست خود، مسألهی پروژهی هستهای ایران را به مسألهی اصلی روابط جهان غرب و ایران تبدیل کرد. اوباما هم که گرفتار حل بحران اقتصادی و مسائل آمریکا در خاورمیانه است، نمیتواند نقض گسترده و سازمان یافتهی حقوق بشر در ایران را جدی بگیرد.
مبارزهی مردم ایران در راه دموکراسی و دستیابی به حقوق مشروع سیاسی و مدنی در شرایط بینالمللی دشواری به این مرحلهی فعال خود رسیده است. ارثیهی دورهی ریاست جمهوری جرج بوش، وضع شکنندهی سیاسی و امنیتی در افغانستان، پاکستان، عراق و سرزمینهای اشغالی فلسطینی و خطر گسترش تسلیحات اتمی در منطقهی خاورمیانه، مسائل امنیتی و نظامی را به مشغلهی ذهنی اصلی قدرتهای بینالمللی و منطقهای تبدیل کرده است.
رژیمهای دیکتاتوری خاورمیانه علاقهای به انتخابات آزاد و حقوق دموکراتیک مردم ندارند و در تحلیل نهایی، حکومتی ضعیف و فاقد مشروعیت را در ایران بر دولتی متکی به آراء مردم و نظام سیاسی دموکراتیک ترجیح میدهند. دولت اسرائیل نیز دولت احمدینژاد را پیش برندهی منافع سیاسی و امنیتی خود در منطقه میداند.
مواضع دولت اوباما در طول دو هفتهی پس از اعلام نتایج انتخابات در ایران نیز نشانهی فقدان سیاست مشخص در قبال ایران و اولویت «منافع امنیتی» ایالات متحده بر خواستهای جنبش دموکراسی در ایران است. دولت اوباما خواهان دستیابی به توافقی در مورد مسألهی غنیسازی اورانیوم با ایران و جلب همکاری حکومت ایران در تثبیت اوضاع سیاسی و نظامی در عراق و افغانستان است.
دولتهای روسیه و چین نیز از یک سو علاقهای به حقوق و آزادیهای دموکراتیک مردم ـ چه در کشورهای خود و چه در ایران ـ ندارند و از سوی دیگر به روابط خود با حکومت ایران به عنوان اهرمی در معاملات بزرگ با آمریکا و غرب مینگرند. روابط با ایران برای روسیه و چین همچون اهرمی در چانهزنی با غرب بر سر چند و چون رقابتهای اقتصادی و نظامی عمل میکند.
وقایع سه هفتهی اخیر به خوبی نشان میدهد که دولتها بیش از هر چیز به حداکثرسازی منافع و قدرت خود میاندیشند. نظام سلطانی ایران هم اینها را خوب میداند و توسل آن به حربهی دخالت دولتهای غربی در «انقلاب مخملی» و حمایت از دموکراسی خواهی، ترفندی برای متحد کردن صفوف حامیان اندک و بیش از پیش مردد خود در دستگاههای امنیتی و نظامی و شبه نظامی و مرتبطان با آنهاست.
متحد واقعی و درازمدت مردم ایران در مبارزه برای دستیابی به حقوق و آزادیهای سیاسی و مدنی، افکار عمومی جهانی، نهادهای مدنی، احزاب و جنبشهای اجتماعی طرفدار دموکراسی و روشنفکران آگاه در سراسر جهان است. وظیفهی همهی ایرانیان علاقهمند به سرنوشت مردم و متعهد به حقوق و آزادیهای دموکراتیک؛ تلاش برای انتقال خواستهای مردم ایران به این گروهها و کسب حمایت آنهاست تا این خواستها را به پارلمانها و دولتهای خود منتقل کنند و از آنها بخواهند که خشونت دولت علیه مردم ایران را محکوم کنند و احترام به معیارهای عام حقوق بشر و آزادیهای سیاسی را خواستار شوند.
مسألهی اصلی ایران، برای ایرانیان و کل جهان، نظام سلطانی خودکامهی ناقض حقوق بشر پنهان کار است. اگر مسألهی اصلی ما ایرانیان، دیکتاتوری و گذار مسالمتآمیز به دموکراسی است، باید این مسأله را به مسألهی اصلی همهی جهان با ایران تبدیل کنیم. دولت ایران، دولتی نامشروع است که به طور سیستماتیک حقوق اساسی مردم ایران را نقض میکند. گذار به دموکراسی وظیفهی ایرانیان است، اما محکوم کردن نقض حقوق بشر، و عدم همکاری با رژیم سرکوبگر، وظیفهی همهی دولتها و مردم جهان است.
۴. انتظارات از داخل: غیر اخلاقیترین رفتار این است که ما انتظار داشته باشیم که مردم اسیر در چنگال سلطان خودکامه به راه بیفتند و رژیم را از طریق حضور در خیابانها به عقب برانند. ولی ما که در خارج اقامت داریم، هیچ خطری ما را تهدید نمیکند، و هزینهای بابت کارهایمان نمیپردازیم، کاری نکنیم. وظایف ملی ـ اخلاقی حکم میکنند که ایرانیان مقیم خارج، با فعالیتهای جمعی از طریق ارتباطات شبکهای، نگذارند خونهای ریخته شده فراموش شوند، سلطان به سرکوب گسترده ادامه دهد و رعب و وحشت و دهشت را بر جامعه مسلط سازد.
باید دربارهی کارهایی که میتوان صورت داد، گفت و گو کنیم. تمامی قلمروهای زندگی، برساختههای بشریاند. سیاست را هم میتوان ساخت و باید ساخت. ناتوان فرض کردن خود و دیگران، برخلاف تاریخ بشری است که آدمیان آن را برساختهاند