Saturday, July 25, 2009

لباس شخصی‌های شیک پوش

خبردار شديم که آقاي صادق صباي معروف به رياست بخش "ايران" در تلويزيون بي.بي.سي فارسي منصوب شد. صادق صبا خبرنگار موفقي است که تا شنبه گذشته تعداد کشته شده هاي حوادث اخير ايران را مطابق آمار رژيم همچنان بيست نفر گزارش ميکرد. وي همچنين کوشيده است ميزان آراي ميرحسين موسوي را به حداقل ممکن کاهش دهد. اينها فقط گوشه هائي از موفقيت هاي حرفه اي اوست.
انتصاب اين عنصر فعال مکتبي را به جمهوري اسلامي شادباش ميگوئيم.
-----------------------------
==============
لباس شخصی‌های شیکپوش
==============

دیدمت. باتوم بر فرق جوانها میزدی
از همینجا تیر بر اندام آنها میزدی

دیدمت آراسته بنشسته در استودیو
دشنه بر قلب جوانان از همانجا میزدی

دیدمت با ظاهر تفسیرگوئی بی‌طرف
با کلامت بر موازین شرف پا میزدی

واژه را از پیش با وسواس کردی انتخاب
جای الهامات و احساسات خود جا میزدی

با همان آمار مجعولی که میکردی ردیف
از همین لندن تبر بر ساقه‌ی ما میزدی

نان امروز تو در روغن، ناهارت رو به راه
با چه حرصی سینه بهر شام فردا میزدی

جمله‌هایت اطلاعاتی‌ست، مردم واقفند
بیخودی با مِن و مِن ارقام را لا میزدی

تا هماهنگی کنی با دسته‌ ارکستر نظام
هرکجا میشد زدن، یک دو.ر.می.فا میزدی

دیدمت. در عمق چشمان تو ترسی خفته بود
خاصه وقتی حرف ساواک و ساواما میزدی

موج میزد در میان چهره‌ات لورفتگی
بهر جبرانش گهی دل را به دریا میزدی

دیدمت انگار زیر چشم با ارباب خویش
چانه بهر حرف های سطح بالا میزدی

در خیابان‌های تهران همقطارانت به صف
ای لباس-شخصی!‍ تو هم زینسوی دنیا میزدی.

مقدمه وشعر از هادی خرسندی
www.asgharagha.com

بهترین فرشته‌ها همین شیطان بود

بهترین فرشته‌ها همین شیطان بود. مرد و مردانه ایستاد و گفت: نه سجده نمیکنم ، تو را سجده می‌کنم ‌اما این آدمک های کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای ، این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق شناسی‌ و محبت و همه چیز و همه کس را فراموش می‌کند ،برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم،گوسفند وار پوزه اش را به زمین فرو میبرد و چشمش را بر آسمان و بر تو میبندد ، سجده نمیکنم، این چرند بد چشم شکم چران پول دوست کاسبکار پست را سجده کنم؟
کسی‌ که به خاطره تو،به خاطره نشان دادن ایمان و اخلاصش به تو ،یک دسته گندم زرد و پوسیده را به قربانگاه می آورد؟ او را که به خاطره خوشگلی خواهرش حرف تو را زیر پا می‌گذارد ،پدرش را لجن مال می‌کند ؟ برادرش را میکشد ...؟
نمی بینی اینها چه میکنند؟ زمین را و زمان را به چه کثافتی کشانده اند؟ مسیح و یحی‌ و ذکریا و علی‌ را بی‌ رحمانه و ددمنشانه میکشند ،تنها به علت آنکه میتوانند، نه، تنها به علت آنکه شخصیت بزرگ ، روح بلند و انسان پر شکوه تحملش برای اشخاص حقیر ،ارواح زبون و آدمک های خوارو ذلیل شکنجه آور است و احساس بودن آنها عقده‌های حقارت و پوچی را همچون ماران خوشه دار به خشم می آورد و دیوار جانشان را نیش میزنند و از شدت درد دیوانه و هار میشوند و آنگاه با کشتن و سوختن و پوست کندن و شمع آجین کردن آنها که بودنشان برای این زبونان جرم است آرام میگیرند، لذت میبرند و شفا میابند و آنوقت سه میلیاردشان نوکر دو سه تا جانور خونخوار نامردی میشوند مثل نرون و چنگیز و تیمور و هلاکو و آشور بانیپال و خلیفه و قیصر و چومبه و متمدنهایش ، استالین و هیتلر و نیکسون و هیث ... همه بردگان رام و زبون فرعون یا قارون یا بلعم باعور

دکتر علی شریعتی-هبوط



Friday, July 24, 2009

ای اهورامزدا

گاتها ...

ای مزدا ، ای دانای بزرگ ، ای ناپیدای نیکی افزای

اینک فروتنانه خواهانم یاری ترا ، با دستانی برافراشته

خواستار شادی و شادکامی برای همه

بشود تا با راستی و خرد و منش نیک

خوشنود سازم از خود روان آفرینش را

ای مزدا اهورا

به سوی تو می آیم با اندیشه پاک

پاداش ده مرا و یارانم را

پاداش ما آبادانی هر دو جهان

هر دو جهان خاکی و مینوی

پاداشی در پرتوراستی

ای راستی ، ای اندیشه نیک ، ای مزدا اهورا

من میسرایم نو سرودهایی برای شما

برای شهریاری همیشگی شما

بسویم آیید

ارزانی ام دارید خوشبختی را

به برترین جایگاه خواهد برد روان مرا ، اندیشه نیک

دانم این را که پاداشی ست از اهورا

تا آن هنگام که توانایی ست در من

آموزم مردمان را

که جویند راستی را

ای مزدا

به سوی ما آر منش نیک را و راستی را

ببخشای بر زرتشت گفتار راستین را ای اهورا

ببخشای بر همه زندگانی دیر پای را

پناهمان ده تا با شادمانی چیره شویم بر آزار دشمنان

ای مزدا

سوشیانس های کشورها

کسانی خواهند بود که

با پیروی از اندیشه نیک

بایسته ی خود را به انجام میرسانند

کردارشان بر پایه راستی و آموزش های توست

و به درستی برای چیرگی و بر افکندن خشم

گمارده شده اند

اینک

ای امشاسپندان

همه همگام

راستی و اندیشه نیک را

که از آموزش پارسایی به دست آید

به ما ببخشایید

شما را میستاییم و از اهورا مزدا

خواهان خوشبختی هستیم ...

Sunday, July 19, 2009

گناه سعید حجاریان ....

مسعود بهنود

گناه سعید حجاریان: اندیشیدن

همسرش دردمندانه پرسیده چه می خواهند از تن نیمه جان او. او که چون کودکی شده است فقط می گرید و گاهی می خندد. و ما خوب می دانیم پاسخ این بانو را. دشوار نیست و درکش آسان است، دشمنش هستند چون هنوز می اندیشد و سعید حجاریان چون می اندیشد خصم آن هاست. دشمن تاریکی، خصم خشونت. و شبکوران پند نمی گیرند که اگر می خواهند زندگی را خفاشی در عمق تاریکی بگذرانند باید آفتاب را تعطیل کنند و اندیشه را معطل دارند. کشتن سعید چاره شان نیست او تا همین جا هزاران جوانه داده است. و گناهش همین است.

در یک جلسه بازجوئی، بازجو به من و زیدآبادی و نبوی می گفت – و این را حق به جانب و با ابروهای بالا انداخته و شادمان از کشف بدیع خود می گفت – هیچ می دانید سعید حجاریان در یک مصاحبه گفته باید فضائی بسازیم که انگشتشان روی ماشه بلرزد. این را بازجو از شماره پنجم نشریه راه نو نقل می کرد. نشریه ای که اکبر گنجی می ساخت. با سخن بازجو ما سه زندانی سرهایمان به زیر بود و زیر لب می خندیدیم. سکوت بود. من گفتم خب جناب مستوفی تروریست ها را گفته. گفت فلانی ماست مالی نکنید این را که من هم می گویم. و راست می گفت آقای مستوفی [مستعار] منظور حجاریان در آن مصاحبه کسانی بود که قرار بود رو به مردم شلیک کنند. خوب دیده بود.

نه فقط آن جا دیدیم که چطور به هدف زده سعید، بلکه در همین روزهای اخیر یک خبرنگار خارجی به من گفت دیده است افسری از نیروی انتظامی را که با اشک گفته خواهر و برادر من بین مردم اند من هرگز به آنان تیر نمی زنم. به تعبیر سعید حجاریان دستش لرزیده بود افسر. و خبرنگار می گفت برای همین لباس شخصی ها را به میدان آورده بودند. اما همان ها هم، همین قدر که از بازار مسگرها عبور کنند گوششان صداهای دیگر بشنود آن گاه خواهند دانست که چه موسیقی خوشی در فضای حیات است و چه دلگزاست صدای چکش و پتک.

خشونت آئینان دو بار کوشیدند با گلوله هایشان سعید حجاریان را از اندیشیدن بازدارند. هر دو بار نشد. یک بار به چالاکی در جوی آب غلتید و ماند. تقدیر نبود به گلوله مریدان رجوی کشته شود. دیگر بار یکی از مقلدان آقای مصباح یزدی بود با موتورسیکلت نهاد ریاست جمهوری و همدستانش در پشت موتور منتظر، برابر ساختمان شورای شهر. به شلیک سعید عسگر لبخند همیشگی بر لب های سعید حجاریان که داشت برای یک ارباب رجوع نامه ای امضا می کرد خشک شد. قلم خونین در دستش ماند. او به کما رفت و سعید عسگر به خیال خود کار را تمام کرد.

زمستان که برسد ده سال گذشته است از آن روز. در این ده سال دولتی که خفاش ها به جان دشمنش بودند رفته، و دولتی به جایش کاشته اند که مصباح یزدی تعمیدش داده و سعید عسگر نشانه آن است و قاسم روانبخش و فاطمه رجبی مبلغش و حسین شریعتمداری مغز متفکرش. دشمنان نشانداراندیشه، دارای دیپلم افتخار فرمان بریدگی، مبدعان دروغ، لشکر بی زینهار شلاق، دشمن آشنای مهر و لبخند. همه به جان خصم سعید حجاریان.

اینک این لشکر همه چیز دارد. میلیاردها دلار سرمایه ملت را در دست گرفته، هواپیمای اختصاصی زیر پایش تا به هر جا می خواهد بپرد، دستگاه تبلیغاتی به وسعت در خدمتش که دروغ ها را راست جلوه دهد و حقیقت را به دروغ بیالاید، دشمنان را دوست و دوستان دشمن جا بزند.

ماه پیش روزگار عشرت ترمز بریدگان رسیده بود، مهار گشوده، بی دست و بی مهار سرنوشت هفتاد و پنج میلیون را درکف گرفته به خود وعده می دادند که ودیعه را به مهرداد جان می سپاریم. گمانشان بود آینده ایران و شاید هم جهان را در مشت خود دارند، انتخاباتی را که چهار سال پیش سردار ذوالقدر با طرح لایه لایه حکمش را در جیب احمدی نژاد گذاشت در چهار سال چنان با نفت بشکه ای صد دلار جرات یافت که مداحان همان کردند که طلبه ها در افغان یعنی شهامت گرفتند حتی داعیه داران انقلاب را که علما و روحانیون و سرداران باشند، هر کدام را به انگی و دادن نامی، به خانه شان فرستاده و از ترس آبرو در موقعیتی نشاندند که روزگاری هم آنان مراجعی همچون سید حسن طباطبائی قمی و سید کاظم شریعتمداری و حسنعلی منتظری را نشانده بودند. اما شبکوران در لحظه ای که گمان داشتند کار سرداران را صادق محصولی تمام کرده و اینک می توان به تلگرام چاوز که چند روز جلوتر فرستاده شده پاسخ داد صدائی شنیدند که فریاد می زد ای دزد. و این صدا را میلیون ها تکرار کردند.

درست در لحظه ای که مست از نشئه قدرت رجز می خواندند که سران دنیا از ما خواسته اند تا الگو مملکتداری به آنان بدهیم. درست در روزهائی که خود را در مقام خدائی دیده بودند که می توانند وهن را پیروزی و تحقیر را عزت بنویسند و نامه سرنوشت عالم را در دستان خود گمان می کردند و به خود معجزه هزاره لقب می دادند، خانه عنکبوتی شان که بنا به وعده الهی سست بینان ترین خانه هاست بر سرشان خراب شد. به خود آمدند که جمعی کثیر که تنها در آستانه انقلاب چنین انبوه گرد هم آمده بودند از امام حسین تا آزادی را پر کردند.

تاریخ بگویم

شاه روزی که تظاهرات همین خیابان را که آن زمان بلوار شاهرضا نام داشت در عید فطر از بالا نگریست چنان به خشم دچار شد که در بازگشت لگدی بر پای هلی کوپتر سلطنتی کوفت و فریاد برداشت شما که می گفتید هفت هشت نفرند. و از همان جا تصمیم گرفت که صدای انقلاب را بشنود، اما بعد سی سال، طایفه شب پرست با دیدن انبوه جمعیت با خود گفتند ما خطای شاه را تکرار نمی کنیم نه که صدایشان را نمی شنویم بلکه آنان را مشتی خس و خاشاک جا می زنیم که دستور از خارجه گرفته و می خواهند نظام را ویران کنند و کشور را به هرج و مرج بکشانند. با خود گفتند شاه بیمار بود و خام، که آماده مهار سیل نبود و گروه ضد شورش نداشت، ما این همه را گمانه زده ام. پس بند از خروارها کالا که به پول ملت برای چنین روزی خریداری شده بود برکشیدند. به روزگار نوشته خواهد شد که چه کردند، چه آن ماشین به چند برابر خریده برای پارازیت و چه آن دستگاه فیلترینگ و سپرهای چینی و اسپری خردل کره ای. و به دوران نوشته خواهد شد نه دور و دیر بلکه به همین زودی که چگونه به کاری دست زدند که در تاریخ صدساله پیشینه نداشت. نه سلسله قاجار برای ماندن کاری کرد و احمد شاه حاضر شد حتی یک تن را به کشتن بدهد، نه رضاشاه جز عربده ای در کاخ سرد مرمر و کندن سردوشتی دو امیر کاری کرد وقتی ندا در رسید، و از همه مهم تر پسرش. آخرین شاه ایران که بزرگ ترین نیروی مسلح خاورمیانه را ساخت و در منابع موثق دارنده ششمین ارتش دنیا لقب داشت، و میلیاردها دلار هزینه این ارتش کرد که قرار بود نه فقط امنیت ایران را حفظ کند که ژاندارم تمامی خلیج فارس باشد. همو که در سال های آخر دورانش گفته می شد ارتشش قفلی است بر قفس بزرگ ترین زرادخانه جهان یعنی اتحاد جماهیر شوروی. اما با این همه یک نیروی ضد شورش آماده نکرده بود که اگر شهرها به هر دلیل ناارام شد جلوگیرد. از همین رو با گسترش ناآرامی های شهری ارتش را وارد صحنه کرد که برای چنین کاری ساخته نشده بود و در کوچه پسکوچه ها گیر افتاد و به قول یکی از ژنرال هایش ذره ذره آب شد.

و چون چنین شد و آن چه را به گفته فرمانده نیروی انتظامی از پیش گمانه زده بودند و آماده اش بودند به سامان رساندند. با خود گفتند فرمان سرنوشت رسیده باید کاری کرد که جز ما شب پرستان کسی زنده و بیدار نماند. از همین رو در روزنامه مهرداد مژده داده اند که براندازی نرم تمام شد اینک فرار نرم آغاز شده است. چه خوش به دل. گمان دارند حالا زمینه آماده است تا قانون را بگردانند و سی سالی راحت بمانند.

اما در آن میانه، به آشوبی که به علمدار دولت فرصت نمی داند فحشی نثار مخالفان کند از بس زندانی داشت و باید طراحی می کرد، انگار یکی به صدا در آمد و گفت این ها از میلیون ها به درند. با ده و صد و هزار زندانی که چاره نمی توانشان کرد. پس چاره را در آن دیدند که میلیون ها را بخش بخش کنند تا بتوان حریفشان شد. باز یکی گفت به کدام توان و با کدام نیرو. چنین بود که به سرشان افتاد اول آن ها را که می اندیشند و اندیشه شان کارسازست به بند کشند و پس آن گاه تن بی سر را پاره پاره کنند و هر پاره ای را به سوئی برانند. چنین بود که دیگر بار گذار شب پرستان به خانه حجاریان افتاد. و از آن شب هر چه در زده اند، به هر خانه که ریخته اند اهل هنر و فرهنگ، اهل لبخند و اهل صلاحی بوده است. شبکوران را با شبکوران چه کار. یکی نقل می کرد که سردسته شان به دوران اصلاحات گفته بود صد و هشتاد هزار نفر در زندان ها هستند، بیشتری مواد مخدری و بدهکارند اما هر گاه لازم آمد همه این را آزاد می کنیم و به چند برابر این جا باز می کنیم برای شما.

روزگاری که آقای حسین شریعتمداری فرصت داشت و هر هفته چندتائی مقاله می نوشت یک بار نوشته بود فرمان را می کنیم و ترمز را می بریم تا ببنیم چه می کنید شما اصلاح طلبان. من در مقاله کوتاهی در جواب نوشتم هیچ، می ترسیم و از برابر این ماشین فرمان کنده و ترمز بریده می گریزیم اما شما بگوئید که پس از آن ماشین را به کدام دره می اندازید بی فرمان و بی ترمز. جوابمان نیامد.

و حالا در این روزها که خبر می رسد جسم نیمه جان سعید حجاریان باز تاب نیاورده و در کماست. و شرط گذاشته اند برای آزادیش. یعنی شما بنویسید که صحیح و سالم تحویلتان داده شد، آن گاه با طی تشریفات قضائی موافقت می شود با مرخصی استعلاجی.

زمان آن است که زندانبانان سعید حجاریان را خبر دهیم که تاریخ نخوانده اید. اگر هم خوانده اید همان برساخته های خودتان را خوانده اید که مجعول است و در سراسر آن همه بازنده اند جز شما.

و بایدشان گفت اگر نبودید شما شبکوران، ایرانی جماعت به ثروتی که دارد چنین فقیر و ذلیل و دور مانده از قافله نبود. و اگر نبودید شما شب پرستان، شرق چنین ستم دیده و بازی خورده و باخته نبود، و اگر نبودید شما طالب ها و القاعده نمی ماندند تا امروز چهره مسلمانان در جهان چنین ستیزه جو و خشن جلوه کند. اما اگر بخواهید سرنوشت خود را از میان کتاب های تاریخ برگیرید بیرون بکشید آن گاه خواهید دانست که یک پایان بیش تر ندارد کار. اگر جامه سیاه کنید در آبجو خوران برلین، ور بازوبند ببندند و فریاد دوچه دوچه تان رم را بترکاند در متابعت از موسولینی. یا به تزویر بر لب دعای فرج داشته باشند و یا شعار فتح قریب، خود را طالبان بخوانید و یا از مجاهدین اسلام بدانید. گالیله را محکوم کنید و منصور را به دار بکشید یا حسنک را از راسته عاشقان پیرهن دریده بگذرانید تا سعید عسگرهایتان از دخمه به در آیند و سنگ بر سرش ببارند. اگر امیر را رگ بزنید و قائم مقام را نمدمال کنید باری روزی روزگاری به همین زودی مجسمه ای از سعید حجاریان ساخته می شود بر کنار یک کتابخانه، با دو عصائی که شما زیر بغلش گذاشتید و با لبخندی که نتوانستید از لبش دور کنید. در آن زمان بچه ها مچ بندی سبز بر مچ های مجسمه اش خواهند بست. اگر امروز به اعصابی که در اختیارش نیست همسر دردکشیده اش می گوید فقط گریستن می تواند، بر حال این سرزمین گریستن می تواند، فردا نسلی که از خون او برآمده اند لبخند او را بر لب روزگار خواهند کاشت.

که مولانا فرمود:

زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش

بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش

در شام دو زلف او، صد صبح نهان بنشست

هر لحظه و هر ساعت صد بار بشوریدش

Sunday, July 12, 2009

پیروزی فضیلت بر رذیلت

اکبر گنجی

۱. طرح مسأله: شرایط دشواری در ایران آغاز شده است. وقتی چند میلیون تن از مردم ایران در اعتراض به انتصاب مجدد محمود احمدی‌نژاد به ریاست جمهوری از سوی سلطان (آقای خامنه‌ای)، به خیابان‌ها آمدند تا با سکوتی سرشار از معنا نشان دهند که می‌دانند حقیقت چیست، ایرانیان مقیم اروپا و آمریکا و کانادا، با شور فزاینده و تجمعات متعدد پشتیبانی خود را از مطالبات مردم ایران اعلام کردند.
پاسخ سلطان به «سکوت» پرمعنای مردم، فرمان بازداشت و شکنجه، ضرب و شتم، و گلوله و کشتار بود. صدها تن از فعالان سیاسی بازداشت گردیدند،امکانات رسانه‌ای اصلاح‌طلبان قطع گردید، رهبران و شرکت کنندگان در اجتماعات به ارتباط با غرب متهم گردیدند، بازداشت شدگان تحت فشارهای شدید فیزیکی ـ روحی ـ روانی قرار گرفته‌اند تا به سناریوهای طراحی شده از سوی سلطان در مقابل تلویزیون اعتراف کنند، موسوی و کروبی و دیگران به صراحت به بغی و محاربه و قتل متهم گردیده‌اند و...
واقعیت این است که در حال حاضر، با توجه به سرکوب خونبار رژیم، ادامه‌ی تظاهرات آرام خیابانی امکان‌پذیر نیست. مردم باید راه‌های تازه‌ای برای ادامه‌ی اعتراض مسالمت‌آمیز خود بیابند. اگر سلطان در عملی ساختن پروژه‌اش موفق گردد، حکومت رعب و وحشت و دهشت به راه خواهد انداخت.
پروژه‌ی سلطان همان چیزی است که روزنامه‌های کیهان و جوان (متعلق به سپاه)، خبرگزاری فارس، سایت رجا نیوز، احمد خاتمی و... می‌گویند. آنان که اینک در زندان‌ها تحت شدیدترین فشارها قرار دارند، به کمک همه‌ی ما نیازمند‌اند. سلول‌های انفرادی وزارت اطلاعات (بند ۲۰۹) و سپاه (بند ۲ الف)، و بازجویانی که تنها وظیفه‌شان مجبور کردن متهم به اعتراف به جرایم ناکرده است،در حال آماده کردن شوهای تلویزیونی‌اند.
۲. شکست جنبش مردم: در شرایط کنونی ممکن است این مدعا در اذهان شکل بگیرد که حرکت مردمی شکست خورده است. مبارزه‌ی با نظام سلطانی نتیجه بخش نیست و کاری نمی‌توان کرد. اما این ارزیابی دقیقی نیست. برای این‌که:
۲ ـ ۱. برای اولین بار در یک‌صد سال گذشته مردم حول یک مطالبه‌ی مشخص به حرکت در آمدند. خواست آن‌ها این بود که با توجه به تقلب بزرگ (معجزه‌ی سلطانی)، انتخابات ابطال شود و انتخابات مجددی برگزار گردد. رادیکالیزه شدن شعارها و ترجیحات، معلول مواضع رسمی خامنه‌ای و فرمان سرکوبی بود.
۲ ـ ۲. سلطان به عنوان آمر تقلب، فرمان سرکوب مردم و بازداشت فعالان سیاسی را صادر کرد. با این همه نتوانست با چند سخنرانی و سرکوب به ماجرا پایان بخشد. او مجبور گردید تا زمان را کش دهد، هیأت میانجی‌گری درست کند، بازشماری ۱۰ درصد صندوق‌ها را پیشنهاد کرد، خودش با موسوی ملاقات کرد، وزیر اطلاعاتش را به منزل موسوی فرستاد تا او را وادار به عقب‌نشینی کند، به رئیس مجلس سلطانی‌اش اجازه داد تا از تلویزیون ضمن انتقاد از شورای نگهبان بگوید کاش اعضای شورای نگهبان در دوره‌ی انتخابات رسماً به حمایت از احمدی‌نژاد نمی‌پرداختند‌. این فرایند را باید پیروزی تلقی کرد.
۳ ـ ۲. مردم از نظر اخلاقی پیروز گردیدند، اما شکست اخلاقی نصیب سلطان شد. این داوری قطعاً نادرست است که سلطان خودکامه و سرکوبگر را پیروز به شمار آوریم. پیروز اخلاقی مردمی هستند که با آرامش و سکوت اعتراض خود را به تقلب به نمایش گذاردند. شجاعتی که مردم مسالمت‌جو در برابر گلوله‌ها از خود بروز دادند، تصاویری که همان‌ها از شجاعت خود و به خون غلتیدن عزیزانشان گرفتند و از این طریق مردم جهان را به خیابان‌ها و میدان‌های پایتخت ایران آوردند، تا شاهد پیروزی فضیلت بر رذیلت باشند. این پیروزی را نباید دست کم گرفت.
۴ ـ ۲. مبارزه‌ی با قدرت خودکامه، جهت گذار به دموکراسی، در جاده‌ای صورت نمی‌گیرد که آزادی‌خواهان در بالای جاده و خودکامه‌گان در پائین ان قرار داشته باشند. مبارزه‌، بالا و پائین دارد. شکست و پیروزی دارد. مهم آن است که فرد از نظر اخلاقی خود را محکوم نداند، یا آزادی‌خواهان جهان او را محکوم به شمار نیاورند. پیروزی اخلاقی محصول مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز برای آزادی و کاهش درد و رنج مردم است. مهم آن است که در طی مبارزه با جلادان‌، از همان شیوه‌هایی استفاده نشود که خودکامگان استفاده می‌کنند.
جنبش اعتراض به تقلب در انتخابات و نادیده گرفتن رأی مردم نقطه‌ی عطفی در تاریخ معاصر ایران است و ما اینک وارد دوره‌ای جدید شده‌ایم که دیگر راهی برای بازگشت به قبل از ۲۲ خرداد وجود ندارد. مبارزه برای تحقق مطالبات دموکراتیک مردم، مبارزه‌ای طولانی است و دستاوردهای عظیم آن تا این مرحله، پی بردن مردم به قدرت خود، همبستگی و احساس نزدیکی به یکدیگر و سرنوشت مشترکی است که به دست خود مردم و با فداکاری، درایت و صبر رقم خواهد خورد.
۵ ـ ۲. بدون آن‌که آمادگی قبلی وجود داشته باشد، و برای آن فکر شده باشد، مردم و کاندیداها با نظامی مجهز به انواع و اقسام گروه‌های نظامی ـ انتظامی ـ اطلاعاتی ـ امنیتی و لباس شخصی‌ها روبه‌رو شدند. مبارزه نیازمند سازماندهی، برنامه، رهبری، و چیزهای دیگر است. دموکراسی معلول جامعه‌ی قدرتمند است. درس بزرگ این مواجهه این بود که راهی جز قدرتمند کردن جامعه وجود ندارد.
کاندیداها و حامیان اصلاح‌طلب آن‌ها، به دو شرط خود را پیروز انتخابات معرفی می‌کردند:
اول- اگر آنان که با انتخابات قهر کرده‌اند ـ از جمله تحریمیون ـ در انتخابات شرکت کنند. یعنی تعداد شرکت کنندگان بیش از ۷۵ درصد واجدین شرایط باشد.
دوم- اگر فاصله‌ی آرای کاندیدای اصلاح‌طلبان با احمدی‌نژاد بیش از سه تا چهار میلیون باشد، نظام امکان تقلب نخواهد داشت.
بر این مبنا هیچ یک از آنان کوچک‌ترین فکری در این خصوص نکرده بود که اگر بیش از ۸۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کنند و فاصله‌ی آرای کاندیدای اصلاح‌طلبان با احمدی‌نژاد بیش از پنج تا شش میلیون باشد،و رژیم رأی مردم را به هیچ بگیرد، چه خواهند کرد؟
شرکت و عدم شرکت در انتخابات امری ایدئولوژیک و تابو نیست که تکلیف آن یک‌سره و برای همیشه روشن باشد. شرکت و عدم شرکت مشروط به شروط است. اگر چه انتخابات ایران هیچ‌گاه به انتقال قدرت منجر نمی‌شود، اما رژیم نتیجه‌ی همین انتخابات را هم تغییر می‌دهد. بدین ترتیب اگر قرار بر شرکت در انتخابات بود، باید از پیش گفته می‌شد که اگر در نتیجه‌ی انتخابات تقلب صورت گیرد، ما در مقابل تقلب می‌ایستیم و مردم را به خیابان‌ها می‌آوریم. مانند داستان تقلب موگابه و حوادث پس از آن.
اما با توجه به پیش فرض‌های اصلاح‌طلبان،نه چنان وضعی پدید می‌آمد، نه اصلاح‌طلبان هیچ‌گاه برنامه‌ای برای آوردن مردم به خیابان‌ها داشتند. وقتی پس از تقلب، سیل مردم در خیابان‌ها به حرکت در آمد، کاندیداها و اصلاح‌طلبان را هم به دنبال خود برد. البته، موسوی و کروبی شجاعانه در مقابل پروژه‌ی متقلبانه‌ی رهبر ایستادند، اما این موضوع هیچ تغییری در عدم آمادگی پیشین ایجاد نمی‌کند.
باید به بازداشت گسترده‌ی فعالان سیاسی فکر می‌شد،به قطع ارتباط رسانه‌ای کاندیداها و اصلاح‌طلبان،به این‌که در نبود رسانه‌های ارتباطی در داخل چگونه از رسانه‌های خارج از ایران استفاده شود، به این‌که نمایندگانی برای پیگری اهداف مبارزه در خارج از کشور تعیین شود، به این‌که‌...
اصلاح‌طلبان هر چه در توان داشتند، در چارچوب محدودیت‌های ساختاری نظام سلطانی، انجام دادند. شرکت در انتخابات، اگر از زاویه‌ی تحولات پس از ۲۲ خرداد نگریسته شود، پیامدهای بزرگی داشت که نباید نادیده گرفته شوند. مشکلات ساختاری گذار به دموکراسی در چارچوب نظام، بر همگان عیان گشت.
شرکت در انتخابات، با این شرط که اگر تقلب صورت گیرد، در برابر نظام متقلب عملاً ایستادگی خواهیم کرد،کاملاً قابل دفاع است. یکی از دستاوردهای بزرگ انتخابات اخیر، درک مشکلات واقعی نظام سلطانی‌، و اصلاحات از بالا و در چارچوب نظام بود. به همین خاطر مهدی کروبی در نامه‌ی نهم تیرماه خطاب به مردم نوشته است:
«لازم می‌‌دانم ابتدا از مردم ایران عذرخواهی کنم؛ هم به خاطر چندین ماه اصرار و ابرام برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری و هم به خاطر همه آن عزیزانی که در این مدت زحمات زیادی را برای آن‌ها موجب شدم و با لطف و عنایت خود مسیر انتخابات را هموار و زمینه‌ی حضور عظیم و بی‌سابقه‌ای را فراهم کردند‌. پیش از همه اذعان می‌‌کنم که بسیاری از شما پیشتر و دقیق‌تر می‌دانستید که چه خواهد شد و متوجه شده بودید، همان‌گاه که می‌پرسیدید: چه تضمینی برای آرای ما وجود دارد، یا زمانی که می‌گفتید: نتیجه انتخابات معلوم است و شما آب در‌هاون می‌کوبید.»
بیانیه‌های مهندس موسوی هم نشانگر آنند که تحولی اساسی در بینش اصلاح‌طلبان نسبت به رژیم موجود پدید آمده است.
۳. مسأله‌ی ایرانیان مقیم خارج: مشکل و مسأله این است که حرکت ایرانیان مقیم خارج از کشور، معلول حرکت داخل بود. بیم آن می‌رود که پس از سرکوب مردم و معترضان توسط رژیم، مجموعه‌ی خارج از کشور هم تحت تأثیر داخل، به خاموشی بگراید.
امروز مردم اسیر در «عصر ظلمانی» به شدت به فعالیت‌های ایرانیان خارج از کشور نیازمند‌اند. نسل جوان ایرانی در اروپا و آمریکا و کانادا به حرکت در آمد و بدون توجه به نزاع‌های فرقه‌ای پیش‌کسوتان، با مردم ایران هم‌صدا شد. جوانان؛ برنامه‌ریزان، سازمان‌دهندگان، و رهبران این اجتماعات بودند.
این حرکت عظیم نباید به خاموشی بگراید. جوان‌های غیور و فرهیخته‌ی ایران زمین می‌توانند ارتباطی شبکه‌ای میان خود، در اروپا و آمریکا و کانادا و دیگر کشورها، ایجاد کنند. امروز مردم ایران به کمک چند میلیون جمعیت مقیم خارج از کشور نیاز دارند تا با عمل جمعی و برنامه‌ریزی شده:
۳ ـ ۱. بر رژیم سلطانی فشار وارد آورند تا پروژه‌ی سرکوب و متهم کردن فعالان به محاربه، براندازی، بغی، و ارتباط با خارج را کنار بگذارد.
۳ ـ ۲. بر سلطان فشار وارد آورند تا پروژه‌ی استالینیستی اعتراف‌گیری از زندانیان را کنار بگذارد.
۳ ـ ۳. از کلیه‌ی بازداشت شدگان، حمایت به عمل آورند. اعتراف کنندگان به جرائم ناکرده‌، قربانیان استالینیسم سلطان‌اند. رژیمی که از چنان روش‌هایی استفاده می‌کند، پیشاپیش محکوم است، نه افرادی که تحت بدترین فشارهای فیزیکی ـ روحی ـ روانی مجبور به اعترافات کاذب می‌شوند.
۳ ـ ۴. به دولت‌ها و نهادهای بین‌المللی فشار آورند تا احمدی‌نژاد را به عنوان نماینده‌ی ایران به رسمیت نشناسند و با او مذاکره و همکاری نکنند. دولت‌های غربی، خصوصاً دولت آمریکا، به دنبال منافع ملی خود هستند، نه دموکراسی و آزادی ایرانیان. مسأله‌ی عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین، و مسأله‌ی پروژه‌ی اتمی ایران، آمریکا و اروپا به مذاکره‌ی با رژیم ایران می‌کشاند.
جرج بوش با سیاست‌های میلیتاریستی نادرست خود، مسأله‌ی پروژه‌ی هسته‌ای ایران را به مسأله‌ی اصلی روابط جهان غرب و ایران تبدیل کرد. اوباما هم که گرفتار حل بحران اقتصادی و مسائل آمریکا در خاورمیانه است، نمی‌تواند نقض گسترده و سازمان یافته‌ی حقوق بشر در ایران را جدی بگیرد.
مبارزه‌ی مردم ایران در راه دموکراسی و دستیابی به حقوق مشروع سیاسی و مدنی در شرایط بین‌المللی دشواری به این مرحله‌ی فعال خود رسیده است. ارثیه‌ی دوره‌ی ریاست جمهوری جرج بوش، وضع شکننده‌ی سیاسی و امنیتی در افغانستان، پاکستان، عراق و سرزمین‌های اشغالی فلسطینی و خطر گسترش تسلیحات اتمی در منطقه‌ی خاورمیانه، مسائل امنیتی و نظامی را به مشغله‌ی ذهنی اصلی قدرت‌های بین‌المللی و منطقه‌ای تبدیل کرده است.
رژیم‌های دیکتاتوری خاورمیانه علاقه‌ای به انتخابات آزاد و حقوق دموکراتیک مردم ندارند و در تحلیل نهایی، حکومتی ضعیف و فاقد مشروعیت را در ایران بر دولتی متکی به آراء مردم و نظام سیاسی دموکراتیک ترجیح می‌دهند. دولت اسرائیل نیز دولت احمدی‌نژاد را پیش برنده‌ی منافع سیاسی و امنیتی خود در منطقه می‌داند.
مواضع دولت اوباما در طول دو هفته‌ی پس از اعلام نتایج انتخابات در ایران نیز نشانه‌ی فقدان سیاست مشخص در قبال ایران و اولویت «منافع امنیتی» ایالات متحده بر خواست‌های جنبش دموکراسی در ایران است. دولت اوباما خواهان دستیابی به توافقی در مورد مسأله‌ی غنی‌سازی اورانیوم با ایران و جلب همکاری حکومت ایران در تثبیت اوضاع سیاسی و نظامی در عراق و افغانستان است.
دولت‌های روسیه و چین نیز از یک سو علاقه‌ای به حقوق و آزادی‌های دموکراتیک مردم ـ چه در کشورهای خود و چه در ایران ـ ندارند و از سوی دیگر به روابط خود با حکومت ایران به عنوان اهرمی در معاملات بزرگ با آمریکا و غرب می‌نگرند. روابط با ایران برای روسیه و چین همچون اهرمی در چانه‌زنی با غرب بر سر چند و چون رقابت‌های اقتصادی و نظامی عمل می‌کند.
وقایع سه هفته‌ی اخیر به خوبی نشان می‌دهد که دولت‌ها بیش از هر چیز به حداکثر‌سازی منافع و قدرت خود می‌اندیشند. نظام سلطانی ایران هم این‌ها را خوب می‌داند و توسل آن به حربه‌ی دخالت دولت‌های غربی در «انقلاب مخملی» و حمایت از دموکراسی خواهی، ترفندی برای متحد کردن صفوف حامیان اندک و بیش از پیش مردد خود در دستگاه‌های امنیتی و نظامی و شبه نظامی و مرتبطان با آن‌هاست.
متحد واقعی و درازمدت مردم ایران در مبارزه برای دستیابی به حقوق و آزادی‌های سیاسی و مدنی، افکار عمومی جهانی، نهادهای مدنی، احزاب و جنبش‌های اجتماعی طرفدار دموکراسی و روشنفکران آگاه در سراسر جهان است. وظیفه‌ی همه‌ی ایرانیان علاقه‌مند به سرنوشت مردم و متعهد به حقوق و آزادی‌های دموکراتیک؛ تلاش برای انتقال خواست‌های مردم ایران به این گروه‌ها و کسب حمایت آن‌هاست تا این خواست‌ها را به پارلمان‌ها و دولت‌های خود منتقل کنند و از آن‌ها بخواهند که خشونت دولت علیه مردم ایران را محکوم کنند و احترام به معیارهای عام حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی را خواستار شوند.
مسأله‌ی اصلی ایران، برای ایرانیان و کل جهان، نظام سلطانی خودکامه‌ی ناقض حقوق بشر پنهان کار است. اگر مسأله‌ی اصلی ما ایرانیان، دیکتاتوری و گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی است، باید این مسأله را به مسأله‌ی اصلی همه‌ی جهان با ایران تبدیل کنیم. دولت ایران، دولتی نامشروع است که به طور سیستماتیک حقوق اساسی مردم ایران را نقض می‌کند. گذار به دموکراسی وظیفه‌ی ایرانیان است، اما محکوم کردن نقض حقوق بشر، و عدم همکاری با رژیم سرکوبگر، وظیفه‌ی همه‌ی دولت‌ها و مردم جهان است.
۴. انتظارات از داخل: غیر اخلاقی‌ترین رفتار این است که ما انتظار داشته باشیم که مردم اسیر در چنگال سلطان خودکامه به راه بیفتند و رژیم را از طریق حضور در خیابان‌ها به عقب برانند. ولی ما که در خارج اقامت داریم‌، هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند، و هزینه‌ای بابت کارهایمان نمی‌پردازیم، کاری نکنیم. وظایف ملی ـ اخلاقی حکم می‌کنند که ایرانیان مقیم خارج، با فعالیت‌های جمعی از طریق ارتباطات شبکه‌ای‌، نگذارند خون‌های ریخته شده فراموش شوند، سلطان به سرکوب گسترده ادامه دهد و رعب و وحشت و دهشت را بر جامعه مسلط سازد.
باید در‌باره‌ی کارهایی که می‌توان صورت داد، گفت و گو کنیم. تمامی قلمروهای زندگی، برساخته‌های بشری‌اند. سیاست را هم می‌توان ساخت و باید ساخت. ناتوان فرض کردن خود و دیگران، برخلاف تاریخ بشری است که آدمیان آن را برساخته‌اند





دلت امروز اگر با دگران است

مگر نه آنست که آن کسی که درکربلا فریاد >هیهات من ذلت< سر داد پیامی جز زیر بار حرف زور نرفتن نداشت. هرچند که هیچگاه در طول تاریخ ظلم پایدارنبوده است و زین پس نیزنخواهد بود اما سکوت مظلوم ظالمان راظالم تر و متجاوزتر میکند. اگر امروزبه ما ظلم میشود و بیکار نشسته ایم به خود و فرزندان و آیندگانمان خیانت کرده ایم و اگر به دیگران ظلم میشود و سکوت اختیار کرده ایم باز هم به خود و فرزندان و آیندگانمان خیانت میکنیم چراکه آنانکه امروزبه دیگری ظلم میکند فردا و فرداهایی نزدیک دوباره و دوباره و دوباره به سراغ ما ونزدیکان وآیندگانمان ما نیز خواهند آمد!!

دلت امروز اگر با دگران است ............ بیکار نشستنت گناه است

Saturday, July 11, 2009

به يزدان که گر ما خرد داشتيم ... کجا اين سر انجام بد داشتيم


در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوريم.

فردوسی بزرگ

Friday, July 10, 2009

دکتر محمد مصدق 58سال پیش امروز راپیش بینی کرده بود

پیش بینی دکتر محمد مصدق
گفتگوی شادروان دکتر مصدق با آندره بریسو، خبرنگار فرانسوی در 15 ژوئیه 1951
مصدق به من گفت: در مورد ملی کردن نفت رودرروی انگلیسی ها قرار گرفته است و گفتگویش با هریمن، رئیس جمهور آمریکا و جنگ سازمان های جاسوسی علیه ایران را پیش کشید.
پس از لحظاتی افزود: من پیر شده ام. فکر نمیکنم به سن هشتاد برسم (در آن زمان 71 ساله بود و 87 سال عمر کرد). شاید هرگز نتوانم به آنچه برای کشورم آرزو میکنم جامه عمل بپوشانم ولی مطمئنم دیگران خواهند آمد، که پس از من این کار ها را به انجام خواهند رسانید. آنها امپریالیست ها و شوروی ها را بیرون خواهند کرد. شاه را یا از بین میبرند و یا اخراج میکنند. او با این که نرم خوست، آرزوی بزرگش این است که جای کورش را بگیرد و همه کاره مملکت شود. فکر نمیکنم حزب توده قادر به گرفتن و حفظ قدرت باشد. همینطور ارتش را توانا برای بر خاستن و بر پایی یک نظام دیکتاتوری نمی بینم. امیدوارم سر کرده های شیعه قصد جدی برای ورود به عرصه سیاست نداشته باشند. اگر چنین شود، ایران در آستانه وضعیت فاجعه آمیزی قرار خواهد گرفت که بدوا همسایگان ایران (عراق، سوریه و اردن) را در حالت جنگی با ما قرار میدهد. من واقعا از این تشکیلات مذهبی هراس دارم. درست است که ما مسلمان هستیم، ولی در واقع عرب نسیتیم و رودرروی سنی ها قرار داریم. بدین ترتیب تشکیلات آخوند های شیعه با آن سلسله مراتب و امکانات اگر به قدرت دست یابد، ما در داخل مواجه با انقلابی خونین خواهیم شد و در خارج باید نتایج جهاد علیه عراق و اردن و سوریه را تحمل کنیم. فکر نمیکنم مصر و حتا اسرائیل مداخله کنند. به هر حال اگر این فرض آخری تحقق پیدا کند، یک آیت اللهی وارد عرصه میشود و نهضتی مالامال از نفرت علیه غرب و حتا ضد یهود و در دشمنی با عرب های سنی راه خواهد انداخت و ای بسا که خیابان ها جای جسد و خون خواهد شد

نامه پدر بزرگ يکی از شهدای اخيربه خامنه ای



بسمه تعا لی
رهبر محترم جمهوری اسلامی
باسلام
من علی کا ظمینی هستم ، 76 ساله
خداوند تبارک تعالی 2پسر به من عطا نمودکه آنها را حسن وحسین نامگذاری کردم
حسن 22 ساله به ندای رهبرانی که یکی از آنها حضرتعالی هستید روز17شهریور57
به میدان ژاله رفت تا بهمراه سایرهمفکرانش برعلیه رژیم شاه تظاهرات کند .
درتجمعی که برای آن مجوزنداده بودند حاضر شد وعوامل سفاک شاه به ادعای آنکه
تجمع غیرقانونی است با جمعیت برخورد ، وحسن شهید شد .
تاچندروزقبل ، شاه راعامل ریختن خون فرزندم می دانستم .
چندروزقبل نوه 19 ساله ام ، پسر حسین که پدرش ا ورابه یاد عموی شهیدش حسن
نام گذاشته بود ، به ندای رهبرانی به خیابان انقلاب رفت تا بهمراه همفکرانش برعلیه
حقی که ازکف داده بود ، تظاهرات کند .
درتجمعی که برای آن مجوز نداده بودند حاضرشد وعواملی به ادعای آنکه تجمع غیر
قانونی است باجمعیت حاضر برخورد وحسن دیگربه خانه برنگشت .

حال که شما فرموده اید مسبب خونهای ریخته شده دعوت کنندگان مردم به خیابان
ها هستند باید گفت :
رهبرمحترم کشور
قبول فرمائید که یک بام ودو هوا نمی شود
اگرخو نخواهی ازدعوت کننده تظاهرات صحیح باشد ، پس من بایستی خو نخوا هی
پسرم که در17شهریور57 خونش ریخته شد را ازشما مطالبه کنم
واگرخونخواهی ازسردمداران حکومتی که به مخالفین خود حتی اجازه ابراز مخالفت در
یک تظاهرات آرام را هم نمی دهند ، صحیح باشد ، پس خونخواهی نوه 19 ساله ام از
شما فقط معنی میدهد ولاغیر


دوم تیر ماه 88- کاظمینی

Thursday, July 9, 2009

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از خون جوانان وطن لاله دمیده

این تصنیف در آغاز انقلاب مشروطه ایران بیاد اولین قربانیان آزادی سروده شده است


هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد

در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابر كرم ، خطه ی ری رشك ختن شد

دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه كج رفتاری ای چرخ

چه بد كرداری ای چرخ

سر كین داری ای چرخ

نه دین داری ،

نه آیین داری ای چرخ


از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده

در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه كجرفتاری ای چرخ ،


خوابند وكیلان و خرابند وزیران

بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یك خانه ویران

یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه كج رفتاری ای چرخ ،


از اشك همه روی زمین زیر و زبر كن

مشتی گرت از خاك وطن هست بسر كن

غیرت كن و اندیشه ایام بتر كن

اندر جلو تیر عدو، سینه سپر كن

چه كج رفتاری ای چرخ ،


از دست عدو ناله ی من از سر درد است

اندیشه هر آنكس كند از مرگ، نه مرد است

جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است

مردی اگرت هست، كنون وقت نبرد است

چه كج رفتاری ای چرخ،


عارف ز ازل ، تكیه بر ایام نداده است

جز جام، به كس دست، چو خیام نداده است

دل جز بسر زلف دلارام نداده است

صد زندگی ننگ بیك نام نداده است

چه كج رفتاری ای چرخ

عارف قزوینی

Monday, July 6, 2009

مرز بین انسان و حیوان

اگرآدم کسی بشود که هر دستوری به او بدهند بی چون و چرا اجرا کند پس فرق او با یک حیوان دست آموز چیست؟؟

راز تاریخ

رازتاریخ


گرچه تاريخ جهان زيبا ز نقش ماستی ----- چون جهان نو گشت نقش کهنه نا زيبا ستی
دولت ديرين نداری ؛ کوس دارايی مزن -- - گر چه اصلت در نسب از کورش و داراستی
تو همی خوانی که کورش کار کشور کرد راست ----- شوکتش بالا گرفت و شهرتش والاستی
تو همی خوانی که ايران در زمان داريوش ---- يک در از سيحون گشاد و يک درش ليباستی
بعد از آن بينی که چون دوران اسکندر رسيد --- خانه دارا و کورش آن سرش صحراستی
تو همی خوانی که چون شد نوبت اشکانيان ---- روميان را ديده اشک افشان و خون پالاستی
تو همی خوانی که چون بر اردوان زد اردشير -----در دل قيصر هراس از دولت کسرا ستی
بعد از آن بينی که تازی بر عجم شد ترکتاز ---- - تا زمان بر کام مشتی مردم رسواستی
چتر ساسان سايبان ساربانان عرب ----- تاج کسری افسر هر بی سر و بی پاستی
نقل ما لهو الحديث و نقل بزم تازيان - ---- قصه تاراج و وصف جنت و حوراستی
تو همی خوانی که:بو مسلم ز تازی کاست زور -----تا بيفزايد هر آنچه تازی از ما کاستی
تو همی خوانی که : قائم شد به کين يعقوب ليث ----- تا قيامش منتهای خصم را مبداستی
تو همی خوانی که:بعد از غازيان غزنوی ----- سکه طغرل تکين را سلطنت طغراستی
بعد از آن بينی که چون چنگيزيان تيموريان-----دين شان خونريزی و آيين شان يغماستی
تو همی خوانی که:از شمشير فرزند صفی ----- بار ديگر بر اعادی تيغ ما براستی
تو همی خوانی ز نا محمودی سلطان حسين-----چيره بر ما لشکر محمود افغان زاستی
بعد از آن بينی که نادر ؛ اشرف از ايران براند-----تا بداند کش همه لاف شرف بيجاستی
تو همی خوانی مکرر گشت اين بالا و پست-----تا نصيب ما چه پستی ها از آن بالاستی
پيش خود گويی قضای کاقتضای فعل ما -----گاهی اينسان زشت و گاهی آنچنان زيباستی
هيچ قومی ؛ بی سبب مغلوب يا غالب نگشت------جز در او ضعفی نهان يا قوتی پيداستی
تو نداری قدرت تشخيص پيدا از نهان ----- لاجرم پنهان تو را پيدا ترين معناستی
گر به عهد کورش و دارا شد ايران سر فراز ----- دستمزد ملتی سر باز و ملک آراستی
ضعف دارای سوم سد سکندر ساخت سخت-----ورنه اسکندر نه پيغمبر نه مار افساستی
پاد شاهان سلوکی را چو نا خوش شد سلوک --- اشک را در سلک شاهان خوشترين ماواستی
همچنان چون دوره اشکانيان آمد بسر -----آل ساسان را سر و سامان به دوران هاستی
باز بينی دوره ساسان چو شد سرگرم ناز ---- آتش عيشش پديد آرنده سرماستی
قوت آيين يزدانی زضعف يزد گرد ----- زور تازی شد که چندی زيور زوراستی
آنکه جز در زير اشتر ظل ممدودی نداشت ----- آفتابش سوخت زان در سايه طوباستی
باز بينی چون خليفه باخت بازی بر خلاف ---- سود تازی صفر از آن سودای پر صفراستی
دانش و تقوا قوام ملک هر قوم است و نيست ---- قائم آن قومی که دور از دانش و تقواستی
آتشی آن مرد مروی زد به عشق دودمان ----- کز دمش دود از سر مروانيان بر خاستی
بار ديگر غيرت صفاريان آمد به جوش --- -- تا نجوشد آنچه در عباسيان سوداستی
گرچه آن غيرت فرو ننشست و آن آتش نمرد-----ليک مرد آن روح کز وی جسم جم احياستی
ظلم و جهل ترک و تازی ظلمت و فحشا فزود-----ظلم و جهل آری اساس ظلمت و فحشاستی
اختلاف دين ؛ بجز تخم نفاق و کين نکاشت-----حاصل دين تو زآنرو کينه و بغضاستی
مکر خصمت قصه حب الوطن افسانه ساخت-----زان به رغم دوستان مهر تو بر اعداستی
نيست در رگ هيچت از خون شهيدان وطن -----لاجرم غم شاهد و خون دلت صهباستی
بر شهيدان عجم اشکی نمی ريزی ولی ----- در عزای تازيانت عيش عاشوراستی
بر ابو مسلم نميگريی که خنداندت وليک ----- در غم طفلان مسلم شيون ات بر پاستی
بر بنی برمک نمی نالی ولی برمکیان ---- چون شتر نالی و چون عبدی که زی مولاستی
خانه ات ويرانه شد از ترکتازی عرب ----- خانمانت نو ز وقف خانه بطحاستی
بر دو صد مقتول شهريور نميگريی و ليک ----- قاتل پيمان شکن با تو قدح پيماستی
صد هزاران مرد مرد از ما که بر هر يک دو چشم-----کم بود گر خون بگريد چشم اگر بيناستی
صد هزاران شهر از اين کشور فدای فتنه گشت-----تو هنوزت بر سر باغ فدک دعواستی
صد هزاران لاله از باغ عجم شد داغدار ----- تو هنوزت شيون از داغ دل ليلاستی
پنجه چنگيز و تاتارت بهم زد تار و پود-----چنگ تو بر تار زلف ترک خوش سيماستی
اينهمه سر دار ملی غوطه زد در خاک و خون-----تو نگفتی کاين شهيدان را کجا ملجاستی
اينهمه از مادران ما ؛ مغول پستان بريد ------ تو نگفتی شير مادر در رگ ابناستی
اينهمه از کشته ها شد پشته وز سر ها منار ------ تو نگفتی انتقام از ماست تا دنياستی
باز گوش ات ؛ قصه خيزخيزران و حرمله ست-----بازچشمت اشکریز اصغروصغراستی
گريه بر خواری خود کن ؛ گر سر زاريت هست-----خنده بر شادی خود کن گرت استغناستی
گريه کن بر مرگ دارا و زوال دولتش --- -- کز جلال دولت کورش عجم داراستی
گريه کن بر انقراض دولت ساسانيان ----- کاين مذلت ها همه بر خاسته ز آنجاستی
گريه کن بر يزدگرد آن پادشاه بی پناه ----- کآسيابانيش کشت و خود نگفت اين شاستی
بر مدائن گريه کن کز صد مدينه برتر است-----طاق کسری بين که جفت امروز ناکسراستی
گريه کن بر قتل عالم جيش تازی ومغول-----کز فساد اين دو در تاريخ ما غوغاستی
گريه کن بر ياد سر مستان اين دير کهن-----کز شراب خون شان پير مغان برناستی
گريه بر زندان هارون چون کنی گر زنده ای-----تا به زندان اراک ات محنت موساستی
گريه بر امروز ايران کن که از فقر و نفاق----- روزگار انقراض و روز وانفساستی
گريه کن بر نخجوان ؛ بر ايروان ؛ بر شيروان-----گريه کن بر گنجه تا گنجينه ات گنجاستی
ديدگان نهرين کن از بهر بحرين العجم ----- چند بهر نهروانت ديده بحر آساستی
من نگويم گريه از بهر فداکاران مکن ----- گريه کن اما نه آنسان کاندرو آماستی
مهر ايران تا نصيب غير ايرانی بود ----- قسمت ايرانيان بی مهری مزداستی
قصه آل علی سر سياست بود و ملک ----- ملک آری بی سياست قصه ای بی پاستی
چون بنی سفيان در ايران تخم قهر و کينه کاشت-----مهر اولاد علی در قلب ما پيراستی
آل عثمان از ابوبکر و عمر چون يافت قدر--- --قدرت از آل علی فرزند حيدر خواستی
اينهمه در جای خود حق بود ؛ اما باطل است----- گر پس از بغض عمر حب علی آراستی
دين به بازار سياست مايه سوداگری ----- جنگ هفتاد و دو ملت سر اين سوداستی
قرن ها سعی تو در بيگاری بيگانه رفت ----- بر سرت بيگانه ز آنرو سرور و آقاستی
مردم اين مرز و بومی ؛ از چه چون کژدم کجی ؟------زاده اين آب و خاکی ؛ از چه رو نا راستی
کام دشمن زآب تلخ و شور تو شيرين و ليک ------ چشم تو از تلخکامی دامن درياستی
دوستی با دشمنان با دوستداران دشمنی است-----گر نه با خود دشمنی اين خود چه استدعاستی
فقر و ذلت بر تو مستولی و تو مستوجبی ------ تا نفاق خانگی را بر تو استيلاستی
غيرت ايران پرستی کو که تا با رنگ خون-----زنگ غيرت شويد از دل گر چه غير اقواستی
تا تو قدر خود ندانی کس نداند قدر تو ----- خود پرست اينجا شدن قول حق يکتاستی
پيش ما بيگانه بيگانه ست و ما ايران پرست-----هر که جز ايرانيان نه جزو اين اعضاستی
انگليس و روس و ترک و تازی و نازی همه ----- فکر بازی خودند و جمع ما تنهاستی
کورش و دارا به غيرت کورش و دارا شدند-----اين سخن داند هر آنکو در سخن داناستی
نسبت ابنا به آباء در گهر آيد پديد ----- در هنر کوش ای پسر گر گوهرت زآباستی
لاله حمرا به رنگ باده حمراست ليک ----- مستی باده نه اندر لاله حمراستی
شوکت ديرينه خواهی عيش نقد آور به چنگ ---- ورنه وصف العيش نصف العيش استهزاستی
سعی کن تا در صفت فرزند ايرانی شوی ----- ای جوان کآباء ايران را تو از ابناستی
گر شنيدستی که دنيا آخرت را مزرعه ست ---- آخرت را هم بدان معنی که اين اولاستی
آخرت فردای هر فردی و هر جمعی بود --- پس تو را هر روز يک دنيا و يک عقباستی
کشته ديروز را وقت درو امروز بود ----- کشته امروز را وقت درو فرداستی.




اسفند1321
صادق سرمد

Sunday, July 5, 2009

شماها خيا ل مي كنید خداوند هم فلان خليفه است

اينها خيا ل مي كنند خداوند هم فلان حاكم و خليفه و قيصر و كسري است كه هر كس چاپلوسي كند و از يك كناره بي آنكه بينديشد و بسنجد و بشناسد، حرفهاي تكراري و كلي و بي ثمر را واگو كند خوشش مي آيد.اصلا خداوند از آدمهاي قالبي رام خشكه مقدس يك بعدي بدش ميآيد، اگر نه چرا فرشته هاي مطيع و پاكش را كه همگي از آغاز خلقتشان "يا در حال ركوع اند يا سجود ..." به پاي آدم عصيانگر خطاكار خونريز افكند؟ علي چراچهار هزار خر مقدس حافظ قرآن و شب زنده دار صائم الدهرقائم الليل را در نهروان به زير شمشير مردانه اش ميگيرد؟ يك شرابخوار بي بندوبار اما مرد وفادار و با شعور مثل... به همه اين "جمادات" انسان گونه مقدس مآب بي عقل ميارزد. خدا از آدمهايي كه ضعف و زبوني خود را مي خواهند با خدا پرستي جبران كنند بيزار است .از آنها كه يك تخته شان كم است و جاي خالي آن را با مذهب پر ميكنند نفرت دارد."


دكترعلي شريعتي

..و توحتی یک بار به درستی آنچه به تو گفته اند شک نکردی



مگر نه هركسي به اندازه اي كه خود آفريننده خويش است به آفريدگارعالم شبيه است؟
مگر نه هركسي به آن اندازه اي كه ساخته ناخودآگاه جبرهاي "جزخود" است "خود نيست" بلكه سنگي است شاخه درختي ، جانوري ...!


زنده یادعلي شريعتي


Thursday, July 2, 2009

این بلایی است که بر سر هویت ما آورده اند

بخاطر يک نخ سيگار بايد مليتم را انکار کنم

صبح دوشنبه هیجدهم خرداد،

«بار خود را بستم
رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر

»
و بعد از نزدیک به شش ماه، تهران را به قصد مونتریال ترک کردم. تمام شب را نخوابیدم و ساعت پنج صبح هم روانه فرودگاه شدم. وضع جسمی مساعدی نداشتم. نوعی نگرانی هم زیر پوستم دویده بود. به اوضاع قاراشمیش ایران(با همه تلخی و جنگ اعصاب) و ازهمه مهمتر، حضور مهربان افراد خانواده سخت عادت کرده بودم و نمیدانستم برخورد دوباره‌‌ام با زندگی «دور از خانه» چطور خواهد بود. بلیطم را از آژانسی که یک شرکت انگلیسی است خریده بودم و درنتیجه باید زمان ترانزیت را که چهار ساعت بود در فرودگاه لندن میگذراندم. البته موقع سفر به ایران هم یک ترانزیت ده ساعته در فرودگاه لندن داشتم. ناگفته نماند که همیشه آرزو داشتم انگلیس و خصوصآ لندن را ببینم اما برخورد کارکنان فرودگاه آنقدر خشن و غیرمودبانه بود که باید اعتراف کنم اینبار با پیشداوری میرفتم!
ساعت یازده صبح به وقت لندن فرود آمدیم. بعد از انجام کارهای اولیه رفتم سروقت یکی از خانمهای مسئول فرودگاه و گفتم کجا میتوانم سیگار بکشم. گفت در محوطه فرودگاه نمیشود سیگار کشید و باید ویزا بگیری و بروی بیرون! چانه زدم. فایده نداشت. گفت پاسپورت چه کشوری را داری؟ گفتم ایران. قیافه‌اش درهم رفت و گفت برو با یکی از افسرهای ایمیگریشن حرف بزن ببین چه میگوید اما فکر نمیکنم موافقت کند.
رفتم جلوی یکی از گیشه‌ها که افسری پنجاه و چند ساله در آن نشسته بود. بسیار مودبانه پرسید چکار میتوانم برایتان انجام بدهم خانم؟ گفتم چهار ساعت ترانزیت دارم و میخواهم یک سیگار بکشم. گفت البته. ممکنست بپرسم از کجا میآیید؟ گفتم از ایران و پاسپورت ایرانیم را نشانش دادم. به طرفه العینی، لحنش عوض شد و نگاه سردی در چشمهای آبیش ریخت و نثارم کرد. نه گذاشت و نه برداشت، گفت به هیچ عنوان به ایرانیها ویزا نمیدهیم!
مبهوت شدم. چون بعد از ماجرای یازدهم سپتامبر اگرچه همه کم و بیش با شرقیها و بویژه عربها رفتاری متفاوت و توام با پیشداوری دارند ولی در جوامعی مثل کانادا یا آمریکا در مخالفت با خواسته‌ای هرگز اینطور به وضوح مستقیمآ ملیت کسی را به رخ نمیکشند. لااقل حفظ ظاهر میکنند. اما این افسر انگلیسی داشت رک و پوست‌کنده میگفت چون ایرانی هستی ویزا نمیدهم! بازهم چانه زدم. گفتم جناب، من ویزا نمیخواهم. بیمار هستم و فقط میخواهم جلوی در فرودگاه یک سیگار بکشم. اگر صلاح میدانید یک مآمور همراهم بفرستید که به محض کشیدن سیگار به همراه او به داخل برگردم. باز همانطور سرد نگاهم کرد و با لحنی تمسخرآمیز گفت بیمار هستی بعد میخواهی سیگار بکشی؟! گفتم بله. سی سال است که سیگار میکشم. گفت متآسفم. هیچ کاری نمیتوانم بکنم.

دلم میخواست ناخنهایم را فرو کنم به چشمهای نامهربانش! مثل هر معتاد دیگری که برای رسیدن به عملش بالاخره راهی پیدا میکند، ناگهان چیزی به ذهنم رسید. با اخم و تخم و آزردگی آشکار پاسپورت کانادائیم را درآوردم و نشانش دادم. لبخند ساختگی ابلهانه‌ای صورت جدیش را پر کرد و شروع کرد به عذرخواهی. گفت حالا وضع خیلی فرق میکند خانم! میشود بپرسم چند سال است در کانادا زندگی میکنید؟ با سردی جواب دادم پانزده سال. گفت برای دیدار خانواده به ایران رفته بودید؟ گفتم هم دیدار خانواده و هم درمان. شروع کرد به زبان بازی که بسیار جوان و زیبا به نظر میرسید و اصلآ معلوم نیست مریض هستید! خواب‌آلوده و خسته و عصبی بودم و خماری سیگار هم بدجور فشار آورده بود! دندان قروچه‌ای کردم و در دل گفتم آره ارواح بابای جاکشت!

اطلاعات پاسپورتم را در کامپیوتر چک کرد و یک مهر به پاسپورتم زد و آنرا پس داد. گفتم حالا میتوانم بروم بیرون؟ گفت البته. خوشحال میشویم در کشورمان پذیرای شما باشیم! بازهم در دل گفتم مرده شور خودت و کشورت را ببرد! سرم را انداختم پایین که بروم گفت اجازه بدهید بگویم ماشین بیاید. ترسیدم! فکر کردم میخواهد بازداشتم کند!!! گفتم احتیاجی نیست. گفت نه. خواهش میکنم اجازه بدهید با ماشین همراهیتان کنند! بعد هم با کسی تماس گرفت و دو دقیقه بعد یکی از این ماشینهای کوچک داخل فرودگاه آمد و مرا با سلام و صلوات تا بیرون فرودگاه رساند. آخرین حرفش این بود که راستی فندک دارید؟! گفتم بله، ممنونم(مادرقحبه!)

یاد روزی افتادم که بالاخره بعد از دوازده سال که از زیر بار گرفتن تابعیت کانادا شانه خالی کرده بودم به اجبار و برخلاف خواسته باطنی، بدلیل بعضی ضرورتهای خانوادگی رفتم که تابعیت کانادا را بگیرم. قبل از دادن کارت تابعیت مراسمی صوری هست که باید انجام شود ازجمله خواندن سرود ملی کانادا. خوب یادم میآید که برای حفظ ظاهر فقط دهانم را باز و بسته میکردم، درحالیکه به پهنای صورت اشک میریختم اما حالا برای کشیدن یک نخ سیگار باید ملیتم را انکار کنم... واقعآ که دست دولت مهرورز درد نکند!
سیگارم را کشیدم. هوا همانطور که همیشه درباره لندن شنیده بودم ابری بود و باران ریزی هم میبارید. درست هوایی که جان میدهد برای قدم زدن اما دیدم برخلاف آرزوی همیشگی دیدار لندن، دل و دماغش را ندارم بروم در شهر بگردم. برگشتم داخل فرودگاه و رفتم قهوه‌ای بخورم. توی کافی‌شاپ تازه به صرافت پاسپورتم افتادم. از کیف دستیم درش آوردم و دیدم که یک ویزای شش ماهه انگلیس دارم! جناب افسر ایمیگریشن خواسته بود جبران مافات کند!
از این به بعد(لااقل تا شش ماه آینده) هرجای دنیا که بگویند نمیتوانی اینجا سیگار بکشی دیگر غصه‌ای ندارم. از صدقه سر دولت مهرورز، موقتآ فراموش میکنم ایرانی هستم! سوار هواپیما میشوم و میروم به لندن تخمی و یک نخ سیگار میکشم و برمیگردم!

چند روز بعد از انتخابات و وقایع مرتبط با آن اخبار ‌‌بی بی سی را تماشا میکردم که سرشار بود از ابراز همدلی با مردم ایران و محکوم نمودن نقض حقوق بشر در کشورمان. بی‌اختیار یاد آن افسر انگلیسی افتادم. راستی، به نظر شما بعد از اینهمه تعریف و تمجید و هواداری از مردم ایران، آیا از این به بعد مسافرین ایرانی خواهند توانست در ترانزیت لندن سیگار بکشند؟! من که شک دارم