Wednesday, November 24, 2010

بخشی از تاریخ گفته نشده اسلام


تسلط تازيان بر ايران را هيچگاه نبايد به منزله پايان مقاومت ها و مخالفت های ايرانيان در برابر دين و دولت اسلامی تلقی کرد چرا که مردم ما ؛ اگرچه در برابر تازيان شکست خوردند اما با پايداری ها و جانفشانی های دليرانه و بی پايان ؛ با حکومت های دست نشانده اسلامی که مظهر دين تحميلی بودند به مبارزه پرداختند..
بنا به نوشته ابن بلخی در کتاب " فارسنامه " ؛ پس از فتح استخر در فاصله سالهای 28 تا 30 هجری ؛ مردم اين شهر پس از يک شورش گسترده ؛ حاکم عرب آنجا را کشتند و تازيان مجبور شدند برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند .
به نوشته ابن بلخی ؛ عبدالله بن عامر ؛ سردار عرب ؛ پس از محاصره استخر :"....سوگند خورد که چندان بکشد از مردم اصطخر ( استخر ) که خون براند ... به اصطخر آمد و آنرا بجنگ بستد ....و خون همگان مباح گردانيد و چندانکه کشتند خون نمی رفت ..تا آب گرم به خون ريختند ..... و تعداد کشتگان که نامبردار بودند چهل هزار کشته بود ...بيرون از مجهولان ...( در اين باره نگاه کنيد به کامل ابن اثير - جلد سوم )

در زمان خلافت علی نيز ؛ مردم استخر بار ديگر سر به شورش بر داشتند و اين بار به فرمان علی ( همان مولای متقيان !! شيعيان ) يکی ديگر از خونخواران تازی به نام " عبدالله بن عباس " شورش مردم را در خون فرو نشاند .

در همين زمان - يعنی بهنگام خلافت علی - مردم کرمان و فارس نيز قيام کردند و عمال علی را از شهر های خود بيرون راندند . علی برای خاموش کردن طغيان مردم " زياد بن ابيه " را بسوی فارس و کرمان فرستاد ( برای آگاهی از جنايت های بيشمار اين سردار اسلام نگاه کنيد به کتاب " مروج الذهب - جلد دوم )

مازندران ( طبرستان ) همواره عرصه مبارزات مردم عليه حکومت اعراب بود و مردم اين سامان دهها سال با اشغالگران تازی جنگيدند و به رغم کشتار های گسترده تازيان نتوانستند حاکميت و سلطه دائمی خود را بر اين نواحی بر قرار کنند

بنا بنوشته " فتوح البلدان " در زمان عثمان ؛ تازيان برای فتح طبرستان کوشيدند و سعيد بن عاص - والی کوفه -بجنگ مردم طبرستان رفت . در اين جنگ ؛ حسن و حسين فرزندان علی همراه سعيد بن عاص بودند و در پيکار های خونين عليه مردم اين سامان مستقيما شرکت داشتند ( نگاه کنيد به مختصر البلدان -ص 152)

در سال 98 هجری ؛ خليفه اموی - سليمان بن عبدالملک - که از شورش مردم طبرستان بيمناک شده بود ؛ يکی از سر داران معروف خود بنام " مصقله : را برای سر کوب شورشيان فرستاد
در تاريخ طبری می خوانيم : " مردم طبرستان با وی حيله کردند و چنان وانمودند که هيبت وی بر دل هايشان نشسته است ( يعنی از او بسيار ترسيده اند ) تا مصقله سپاه را به درون آن ديار آورد و چون نزديک گذرگاههای کوهستان رسيد ؛ دشمن در آنجای کمين کرده بود ؛ سپس سنگ های کوهستان را بر سر سپاهيان خليفه افکندند ؛ چنانکه لشکريان عرب همه هلاک گرديدند و مصلقه - سردار عرب - نيز کشته شد . از آنجای اين مثل را آورده اند که " تا مصلقه از طبرستان باز گردد ." ....پس از آن مسلمين در اطراف آن نواحی می جنگيدند و از پيشروی در سر زمين طبرستان پرهيز ميکردند نگاه کنيد به تاريخ طبری - جلد نهم

مردم گرگان نيز در زمان سليمان بن عبدالملک اموی سر به طغيان بر داشتند و عامل خليفه را کشتند . يزيد بن مهلب _ يکی از خونخوار ترين سر داران عرب _برای سر کوبی مردم به گرگان شتافت . اين سر دار خونخوار تازی ؛ در گرگان سوگند خورد که با خون " عجم " ( ایرانی ) آسياب  ها را بگرداند .

تاريخ طبرستان در اين باره می نويسد : " ...به گرگان آمد و دوازده هزار تن از جوانان و اسيران و سواران و مرزبانان را گردن زدچون خون روان نمی شد آب در جوی نهادند و خون با آن به آسياب بردند و گندم آرد کردند ؛ و يزيد بن مهلب از آن نان بخورد تا سوگند خود وفا کرده باشد ....سپس شش هزار کودک و زن و مرد جوان را اسير کرد و همه را به بردگی فروختند ... و کالبد کشتگان را بر دو جانب طريق ( جاده )بياويخت ( نگاه کنيد به تاريخ طبرستان - ابن اسفنديار - جلد اول

Sunday, November 7, 2010

اگر عمر دوباره داشتم


دان هرالد (
Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال ١٨٨٩ در ایندیانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است؛ اما قطعه کوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف کرد.

البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم، مى‌کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ساده تر مى‌شدم. فقط شمار اندکی از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى‌دادم.
بیشتربه مسافرت مى‌رفتم. از کوه‌هاى بیشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا مى‌کردم. بیشتربستنى مى‌خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشکلات واهى کمتر. آخر،میدانید، من از آن آدم‌هایى بوده‌ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. آه، البته من هم لحظاتِ خوش بسیاری داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى‌داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک‌ تر سفر مى‌کردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بیشتردرمیرفتم. گلوله‌هاى کاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌کردم. سگ‌هاى بیشترى به خانه مى‌آوردم. دیرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابیدم. بیشتر عاشق مى‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى‌رفتم.
بیشترپایکوبى و دست افشانى  مى‌کردم. بیشترسوار چرخ و فلک مى‌شدم. بیشتربه سیرک مى‌رفتم.
در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌کنند، من بر می خواستم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى‌گوید:
"شادى از خرد عاقل‌تر است."