سلام ، من یک جوان ایرانی هستم ، نمیدانم در کشوری که شما اکنون این نامه را می خوانید ، جوان بودن چه حس و حالی و معنائی دارد . اما راستش در کشور من جوانی یعنی ترس و تحقیر . اینجا ما اینقدر میترسیم تا جسور شویم و جرات پیدا کنیم برای ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل و حقوق زندگیمان تلاشی کنیم . اینقدر تحت تاثیر آموزشهای غلط و جامعه سنتی با منطق و احساس ما بازی میشود که راه را گم میکنیم . اینجا وقتی جوان هستی یعنی درگیری شدیدی بین احساس ، غرایز و منطقت و جامعه ، قانون و دین حاکم بر زندگیت بر قرار است . گاهی حس میکنم حتی احساس خوب داشتن هم گناه است ، اینجا تقریبا همه چیز گناه است ، هر چیزی هم که گناه نیست عرف نیست . اینجا پلیس که انواع و اقسام مختلفی هم دارد حق دارد اگر پوتین پایتان کنید یا موهایتان کمی از روسریتان بیرون آمد و کلا اگر از قیافه و ظاهر شما خوشش نیامد (یا شاید هم خوشش آمد) شما را بگیرد ،زندانیتان کند ، تا میتواند تحقیرتان کند و دست آخر با هزار لطف و بخشش و تعهد کتبی و غیره آزادتان کند . اینجا هرکسی از مامور راهنمائی و رانندگی تا زور بگیر محل و ریش سفیدشهر و زن چادری بقال سر کوچه و برادر بسیجی مسجد محل و نیروهای امر به معروف و نهی از منکر حق دارند که اگر یک دختر و پسر جوان با هم بودند ،آنها را سوال پیچ کنند که چه نسبتی با هم دارند و اگر درست جواب ندهند دوباره تحقیر و زندان و بازداشت و توهین و فلاکت … مارا به جرم عشق میگیرند و خودشان در زندان به نام دین به ما تجاوز میکنند تا ادب شویم ! آری من یک جوان ایرانیم که تعداد روزهائی که در آن تحقیر نشده ام از تعداد انگشتان دستم کمتر است
derafshgaah.wordpress.comازSunday, August 16, 2009
من اعتراف ميکنم اينجا جهنم است
اوباش راوسیله ی قدرت فراهم است
دزدان دهر قاضی شرعند و بی حفاظ
دین درپی شکنجه ی ابنای آدم است
من اعتراف می کنم اینجا به نام حق
باطل امام اعظم ، و قاتل ِمعظم است
من اعتراف می کنم اینجا فقیه رذل
هل من مزید گوی ، جگرخوار عالم است
من اعتراف می کنم این میهن من است
ایران که اینچنین به عزا و به ماتم است.ـ
2
من اعتراف می کنم این شهر، سوخته ست
اینجا نظام شرّ به بشر کینه توخته ست
حق در لباس باطل و باطل به جلد حق
دین خدا و خلق خدا را فروخته ست
من اعتراف می کنم ، امروز چشم رحم
بسته ست بر خدا و بر ابلیس دوخته ست
3
من اعتراف می کنم اینجا خدا یکی ست
رهبر یکی امام یکی مقتدا یکی ست
ایمان یکی ، صراط یکی ، دین حق یکی
گوینده نعم یکی و حکم لا یکی ست
سلطان یکی ؛ فقیه یکی ؛ محتسب یکی
داور یکی ؛ نشسته به امر قضا یکی ست
کیفر یکی ؛ گناه یکی ؛ متهم یکی
قانون و عدل و قاضی و حکم ِ جزا یکی ست
من اعتراف می کنم اینجا به نام دین
بیداد را به کام عداوت صدا یکی ست
پوتین یکی ؛ شکنجه یکی ؛ جان ستان یکی
فرمانگزار ظلم به زیر عبا یکی ست
زین« وحدت وجود » بشر زیر پای شر
منکوب و خوارگشته ، خدا را ، خدا یکی ست؟
من اعتراف می کنم ، این درد کهنه را
ویروس واحدی ست که اورا دوا یکی ست!ـ
تا جهل ریشه دارد و دین دام قدرت است
ما را به خاک میهن ما ماجرا یکی ست!
و چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت
از
احمد شاملو
در زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است،
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است،
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است،
زمان محمد علی شاه میکشتند که مشروطه طلب است،
زمان رضا خان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،
زمان کرهاش میکشتند که خرابکار است ،
امروز توی دهناش میزنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش مینشانند و شمعآجیناش میکنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود : تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،
حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیها است،
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستها است
، صهیونیستها میکشند که فاشیست است،
فاشیستها میکشند که کمونیست است،
کمونیستها میکشند که آنارشیست است،
روس ها میکشند که پدر سوخته از چین حمایت میکند،
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند،
و میکشند و میکشند و میکشند...
و چه قصاب خانهیی است این دنیای بشریت."
Wednesday, August 12, 2009
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
Thursday, August 6, 2009
اين حکم تاريخ است
خلقی ديدم !
ترسان و گريزان !
پيش رفتم
مرا ترسانيدند ؛ و بيم کردند که :
- زنهار ! اژدهايی ظاهر شده است !
که عالمی را يک لقمه ميکند !!
هيچ باک نداشتم .
پيش تر رفتم . دری ديدم از آهن .
پهنا و درازای آن در صفت نگنجد .
فرو بسته
برو قفل نهاده ! پانصد من !
گفت : در اينجاست ؛ آن اژدهای هفت سر !!
زنهار ! گرد اين در مگرد !
مرا غيرت و حميت بجنبيد
بزدم و قفل را در هم شکستم . در آمدم
کرمی ديدم !
زيرش نهادم و فرو ماليدم در زير پای
و بکشتم .
اين کرم های خاکی که امروز در ميهن ما می کشند و شکنجه ميکنند و دار ميزنند؛ امروز يا فردا در زير پای مردم وطن مان له خواهند شد . اين حکم تاريخ است .