رازتاریخ
گرچه تاريخ جهان زيبا ز نقش ماستی ----- چون جهان نو گشت نقش کهنه نا زيبا ستی
دولت ديرين نداری ؛ کوس دارايی مزن -- - گر چه اصلت در نسب از کورش و داراستی
تو همی خوانی که کورش کار کشور کرد راست ----- شوکتش بالا گرفت و شهرتش والاستی
تو همی خوانی که ايران در زمان داريوش ---- يک در از سيحون گشاد و يک درش ليباستی
بعد از آن بينی که چون دوران اسکندر رسيد --- خانه دارا و کورش آن سرش صحراستی
تو همی خوانی که چون شد نوبت اشکانيان ---- روميان را ديده اشک افشان و خون پالاستی
تو همی خوانی که چون بر اردوان زد اردشير -----در دل قيصر هراس از دولت کسرا ستی
بعد از آن بينی که تازی بر عجم شد ترکتاز ---- - تا زمان بر کام مشتی مردم رسواستی
چتر ساسان سايبان ساربانان عرب ----- تاج کسری افسر هر بی سر و بی پاستی
نقل ما لهو الحديث و نقل بزم تازيان - ---- قصه تاراج و وصف جنت و حوراستی
تو همی خوانی که:بو مسلم ز تازی کاست زور -----تا بيفزايد هر آنچه تازی از ما کاستی
تو همی خوانی که : قائم شد به کين يعقوب ليث ----- تا قيامش منتهای خصم را مبداستی
تو همی خوانی که:بعد از غازيان غزنوی ----- سکه طغرل تکين را سلطنت طغراستی
بعد از آن بينی که چون چنگيزيان تيموريان-----دين شان خونريزی و آيين شان يغماستی
تو همی خوانی که:از شمشير فرزند صفی ----- بار ديگر بر اعادی تيغ ما براستی
تو همی خوانی ز نا محمودی سلطان حسين-----چيره بر ما لشکر محمود افغان زاستی
بعد از آن بينی که نادر ؛ اشرف از ايران براند-----تا بداند کش همه لاف شرف بيجاستی
تو همی خوانی مکرر گشت اين بالا و پست-----تا نصيب ما چه پستی ها از آن بالاستی
پيش خود گويی قضای کاقتضای فعل ما -----گاهی اينسان زشت و گاهی آنچنان زيباستی
هيچ قومی ؛ بی سبب مغلوب يا غالب نگشت------جز در او ضعفی نهان يا قوتی پيداستی
تو نداری قدرت تشخيص پيدا از نهان ----- لاجرم پنهان تو را پيدا ترين معناستی
گر به عهد کورش و دارا شد ايران سر فراز ----- دستمزد ملتی سر باز و ملک آراستی
ضعف دارای سوم سد سکندر ساخت سخت-----ورنه اسکندر نه پيغمبر نه مار افساستی
پاد شاهان سلوکی را چو نا خوش شد سلوک --- اشک را در سلک شاهان خوشترين ماواستی
همچنان چون دوره اشکانيان آمد بسر -----آل ساسان را سر و سامان به دوران هاستی
باز بينی دوره ساسان چو شد سرگرم ناز ---- آتش عيشش پديد آرنده سرماستی
قوت آيين يزدانی زضعف يزد گرد ----- زور تازی شد که چندی زيور زوراستی
آنکه جز در زير اشتر ظل ممدودی نداشت ----- آفتابش سوخت زان در سايه طوباستی
باز بينی چون خليفه باخت بازی بر خلاف ---- سود تازی صفر از آن سودای پر صفراستی
دانش و تقوا قوام ملک هر قوم است و نيست ---- قائم آن قومی که دور از دانش و تقواستی
آتشی آن مرد مروی زد به عشق دودمان ----- کز دمش دود از سر مروانيان بر خاستی
بار ديگر غيرت صفاريان آمد به جوش --- -- تا نجوشد آنچه در عباسيان سوداستی
گرچه آن غيرت فرو ننشست و آن آتش نمرد-----ليک مرد آن روح کز وی جسم جم احياستی
ظلم و جهل ترک و تازی ظلمت و فحشا فزود-----ظلم و جهل آری اساس ظلمت و فحشاستی
اختلاف دين ؛ بجز تخم نفاق و کين نکاشت-----حاصل دين تو زآنرو کينه و بغضاستی
مکر خصمت قصه حب الوطن افسانه ساخت-----زان به رغم دوستان مهر تو بر اعداستی
نيست در رگ هيچت از خون شهيدان وطن -----لاجرم غم شاهد و خون دلت صهباستی
بر شهيدان عجم اشکی نمی ريزی ولی ----- در عزای تازيانت عيش عاشوراستی
بر ابو مسلم نميگريی که خنداندت وليک ----- در غم طفلان مسلم شيون ات بر پاستی
بر بنی برمک نمی نالی ولی برمکیان ---- چون شتر نالی و چون عبدی که زی مولاستی
خانه ات ويرانه شد از ترکتازی عرب ----- خانمانت نو ز وقف خانه بطحاستی
بر دو صد مقتول شهريور نميگريی و ليک ----- قاتل پيمان شکن با تو قدح پيماستی
صد هزاران مرد مرد از ما که بر هر يک دو چشم-----کم بود گر خون بگريد چشم اگر بيناستی
صد هزاران شهر از اين کشور فدای فتنه گشت-----تو هنوزت بر سر باغ فدک دعواستی
صد هزاران لاله از باغ عجم شد داغدار ----- تو هنوزت شيون از داغ دل ليلاستی
پنجه چنگيز و تاتارت بهم زد تار و پود-----چنگ تو بر تار زلف ترک خوش سيماستی
اينهمه سر دار ملی غوطه زد در خاک و خون-----تو نگفتی کاين شهيدان را کجا ملجاستی
اينهمه از مادران ما ؛ مغول پستان بريد ------ تو نگفتی شير مادر در رگ ابناستی
اينهمه از کشته ها شد پشته وز سر ها منار ------ تو نگفتی انتقام از ماست تا دنياستی
باز گوش ات ؛ قصه خيزخيزران و حرمله ست-----بازچشمت اشکریز اصغروصغراستی
گريه بر خواری خود کن ؛ گر سر زاريت هست-----خنده بر شادی خود کن گرت استغناستی
گريه کن بر مرگ دارا و زوال دولتش --- -- کز جلال دولت کورش عجم داراستی
گريه کن بر انقراض دولت ساسانيان ----- کاين مذلت ها همه بر خاسته ز آنجاستی
گريه کن بر يزدگرد آن پادشاه بی پناه ----- کآسيابانيش کشت و خود نگفت اين شاستی
بر مدائن گريه کن کز صد مدينه برتر است-----طاق کسری بين که جفت امروز ناکسراستی
گريه کن بر قتل عالم جيش تازی ومغول-----کز فساد اين دو در تاريخ ما غوغاستی
گريه کن بر ياد سر مستان اين دير کهن-----کز شراب خون شان پير مغان برناستی
گريه بر زندان هارون چون کنی گر زنده ای-----تا به زندان اراک ات محنت موساستی
گريه بر امروز ايران کن که از فقر و نفاق----- روزگار انقراض و روز وانفساستی
گريه کن بر نخجوان ؛ بر ايروان ؛ بر شيروان-----گريه کن بر گنجه تا گنجينه ات گنجاستی
ديدگان نهرين کن از بهر بحرين العجم ----- چند بهر نهروانت ديده بحر آساستی
من نگويم گريه از بهر فداکاران مکن ----- گريه کن اما نه آنسان کاندرو آماستی
مهر ايران تا نصيب غير ايرانی بود ----- قسمت ايرانيان بی مهری مزداستی
قصه آل علی سر سياست بود و ملک ----- ملک آری بی سياست قصه ای بی پاستی
چون بنی سفيان در ايران تخم قهر و کينه کاشت-----مهر اولاد علی در قلب ما پيراستی
آل عثمان از ابوبکر و عمر چون يافت قدر--- --قدرت از آل علی فرزند حيدر خواستی
اينهمه در جای خود حق بود ؛ اما باطل است----- گر پس از بغض عمر حب علی آراستی
دين به بازار سياست مايه سوداگری ----- جنگ هفتاد و دو ملت سر اين سوداستی
قرن ها سعی تو در بيگاری بيگانه رفت ----- بر سرت بيگانه ز آنرو سرور و آقاستی
مردم اين مرز و بومی ؛ از چه چون کژدم کجی ؟------زاده اين آب و خاکی ؛ از چه رو نا راستی
کام دشمن زآب تلخ و شور تو شيرين و ليک ------ چشم تو از تلخکامی دامن درياستی
دوستی با دشمنان با دوستداران دشمنی است-----گر نه با خود دشمنی اين خود چه استدعاستی
فقر و ذلت بر تو مستولی و تو مستوجبی ------ تا نفاق خانگی را بر تو استيلاستی
غيرت ايران پرستی کو که تا با رنگ خون-----زنگ غيرت شويد از دل گر چه غير اقواستی
تا تو قدر خود ندانی کس نداند قدر تو ----- خود پرست اينجا شدن قول حق يکتاستی
پيش ما بيگانه بيگانه ست و ما ايران پرست-----هر که جز ايرانيان نه جزو اين اعضاستی
انگليس و روس و ترک و تازی و نازی همه ----- فکر بازی خودند و جمع ما تنهاستی
کورش و دارا به غيرت کورش و دارا شدند-----اين سخن داند هر آنکو در سخن داناستی
نسبت ابنا به آباء در گهر آيد پديد ----- در هنر کوش ای پسر گر گوهرت زآباستی
لاله حمرا به رنگ باده حمراست ليک ----- مستی باده نه اندر لاله حمراستی
شوکت ديرينه خواهی عيش نقد آور به چنگ ---- ورنه وصف العيش نصف العيش استهزاستی
سعی کن تا در صفت فرزند ايرانی شوی ----- ای جوان کآباء ايران را تو از ابناستی
گر شنيدستی که دنيا آخرت را مزرعه ست ---- آخرت را هم بدان معنی که اين اولاستی
آخرت فردای هر فردی و هر جمعی بود --- پس تو را هر روز يک دنيا و يک عقباستی
کشته ديروز را وقت درو امروز بود ----- کشته امروز را وقت درو فرداستی.
اسفند1321
صادق سرمد
گرچه تاريخ جهان زيبا ز نقش ماستی ----- چون جهان نو گشت نقش کهنه نا زيبا ستی
دولت ديرين نداری ؛ کوس دارايی مزن -- - گر چه اصلت در نسب از کورش و داراستی
تو همی خوانی که کورش کار کشور کرد راست ----- شوکتش بالا گرفت و شهرتش والاستی
تو همی خوانی که ايران در زمان داريوش ---- يک در از سيحون گشاد و يک درش ليباستی
بعد از آن بينی که چون دوران اسکندر رسيد --- خانه دارا و کورش آن سرش صحراستی
تو همی خوانی که چون شد نوبت اشکانيان ---- روميان را ديده اشک افشان و خون پالاستی
تو همی خوانی که چون بر اردوان زد اردشير -----در دل قيصر هراس از دولت کسرا ستی
بعد از آن بينی که تازی بر عجم شد ترکتاز ---- - تا زمان بر کام مشتی مردم رسواستی
چتر ساسان سايبان ساربانان عرب ----- تاج کسری افسر هر بی سر و بی پاستی
نقل ما لهو الحديث و نقل بزم تازيان - ---- قصه تاراج و وصف جنت و حوراستی
تو همی خوانی که:بو مسلم ز تازی کاست زور -----تا بيفزايد هر آنچه تازی از ما کاستی
تو همی خوانی که : قائم شد به کين يعقوب ليث ----- تا قيامش منتهای خصم را مبداستی
تو همی خوانی که:بعد از غازيان غزنوی ----- سکه طغرل تکين را سلطنت طغراستی
بعد از آن بينی که چون چنگيزيان تيموريان-----دين شان خونريزی و آيين شان يغماستی
تو همی خوانی که:از شمشير فرزند صفی ----- بار ديگر بر اعادی تيغ ما براستی
تو همی خوانی ز نا محمودی سلطان حسين-----چيره بر ما لشکر محمود افغان زاستی
بعد از آن بينی که نادر ؛ اشرف از ايران براند-----تا بداند کش همه لاف شرف بيجاستی
تو همی خوانی مکرر گشت اين بالا و پست-----تا نصيب ما چه پستی ها از آن بالاستی
پيش خود گويی قضای کاقتضای فعل ما -----گاهی اينسان زشت و گاهی آنچنان زيباستی
هيچ قومی ؛ بی سبب مغلوب يا غالب نگشت------جز در او ضعفی نهان يا قوتی پيداستی
تو نداری قدرت تشخيص پيدا از نهان ----- لاجرم پنهان تو را پيدا ترين معناستی
گر به عهد کورش و دارا شد ايران سر فراز ----- دستمزد ملتی سر باز و ملک آراستی
ضعف دارای سوم سد سکندر ساخت سخت-----ورنه اسکندر نه پيغمبر نه مار افساستی
پاد شاهان سلوکی را چو نا خوش شد سلوک --- اشک را در سلک شاهان خوشترين ماواستی
همچنان چون دوره اشکانيان آمد بسر -----آل ساسان را سر و سامان به دوران هاستی
باز بينی دوره ساسان چو شد سرگرم ناز ---- آتش عيشش پديد آرنده سرماستی
قوت آيين يزدانی زضعف يزد گرد ----- زور تازی شد که چندی زيور زوراستی
آنکه جز در زير اشتر ظل ممدودی نداشت ----- آفتابش سوخت زان در سايه طوباستی
باز بينی چون خليفه باخت بازی بر خلاف ---- سود تازی صفر از آن سودای پر صفراستی
دانش و تقوا قوام ملک هر قوم است و نيست ---- قائم آن قومی که دور از دانش و تقواستی
آتشی آن مرد مروی زد به عشق دودمان ----- کز دمش دود از سر مروانيان بر خاستی
بار ديگر غيرت صفاريان آمد به جوش --- -- تا نجوشد آنچه در عباسيان سوداستی
گرچه آن غيرت فرو ننشست و آن آتش نمرد-----ليک مرد آن روح کز وی جسم جم احياستی
ظلم و جهل ترک و تازی ظلمت و فحشا فزود-----ظلم و جهل آری اساس ظلمت و فحشاستی
اختلاف دين ؛ بجز تخم نفاق و کين نکاشت-----حاصل دين تو زآنرو کينه و بغضاستی
مکر خصمت قصه حب الوطن افسانه ساخت-----زان به رغم دوستان مهر تو بر اعداستی
نيست در رگ هيچت از خون شهيدان وطن -----لاجرم غم شاهد و خون دلت صهباستی
بر شهيدان عجم اشکی نمی ريزی ولی ----- در عزای تازيانت عيش عاشوراستی
بر ابو مسلم نميگريی که خنداندت وليک ----- در غم طفلان مسلم شيون ات بر پاستی
بر بنی برمک نمی نالی ولی برمکیان ---- چون شتر نالی و چون عبدی که زی مولاستی
خانه ات ويرانه شد از ترکتازی عرب ----- خانمانت نو ز وقف خانه بطحاستی
بر دو صد مقتول شهريور نميگريی و ليک ----- قاتل پيمان شکن با تو قدح پيماستی
صد هزاران مرد مرد از ما که بر هر يک دو چشم-----کم بود گر خون بگريد چشم اگر بيناستی
صد هزاران شهر از اين کشور فدای فتنه گشت-----تو هنوزت بر سر باغ فدک دعواستی
صد هزاران لاله از باغ عجم شد داغدار ----- تو هنوزت شيون از داغ دل ليلاستی
پنجه چنگيز و تاتارت بهم زد تار و پود-----چنگ تو بر تار زلف ترک خوش سيماستی
اينهمه سر دار ملی غوطه زد در خاک و خون-----تو نگفتی کاين شهيدان را کجا ملجاستی
اينهمه از مادران ما ؛ مغول پستان بريد ------ تو نگفتی شير مادر در رگ ابناستی
اينهمه از کشته ها شد پشته وز سر ها منار ------ تو نگفتی انتقام از ماست تا دنياستی
باز گوش ات ؛ قصه خيزخيزران و حرمله ست-----بازچشمت اشکریز اصغروصغراستی
گريه بر خواری خود کن ؛ گر سر زاريت هست-----خنده بر شادی خود کن گرت استغناستی
گريه کن بر مرگ دارا و زوال دولتش --- -- کز جلال دولت کورش عجم داراستی
گريه کن بر انقراض دولت ساسانيان ----- کاين مذلت ها همه بر خاسته ز آنجاستی
گريه کن بر يزدگرد آن پادشاه بی پناه ----- کآسيابانيش کشت و خود نگفت اين شاستی
بر مدائن گريه کن کز صد مدينه برتر است-----طاق کسری بين که جفت امروز ناکسراستی
گريه کن بر قتل عالم جيش تازی ومغول-----کز فساد اين دو در تاريخ ما غوغاستی
گريه کن بر ياد سر مستان اين دير کهن-----کز شراب خون شان پير مغان برناستی
گريه بر زندان هارون چون کنی گر زنده ای-----تا به زندان اراک ات محنت موساستی
گريه بر امروز ايران کن که از فقر و نفاق----- روزگار انقراض و روز وانفساستی
گريه کن بر نخجوان ؛ بر ايروان ؛ بر شيروان-----گريه کن بر گنجه تا گنجينه ات گنجاستی
ديدگان نهرين کن از بهر بحرين العجم ----- چند بهر نهروانت ديده بحر آساستی
من نگويم گريه از بهر فداکاران مکن ----- گريه کن اما نه آنسان کاندرو آماستی
مهر ايران تا نصيب غير ايرانی بود ----- قسمت ايرانيان بی مهری مزداستی
قصه آل علی سر سياست بود و ملک ----- ملک آری بی سياست قصه ای بی پاستی
چون بنی سفيان در ايران تخم قهر و کينه کاشت-----مهر اولاد علی در قلب ما پيراستی
آل عثمان از ابوبکر و عمر چون يافت قدر--- --قدرت از آل علی فرزند حيدر خواستی
اينهمه در جای خود حق بود ؛ اما باطل است----- گر پس از بغض عمر حب علی آراستی
دين به بازار سياست مايه سوداگری ----- جنگ هفتاد و دو ملت سر اين سوداستی
قرن ها سعی تو در بيگاری بيگانه رفت ----- بر سرت بيگانه ز آنرو سرور و آقاستی
مردم اين مرز و بومی ؛ از چه چون کژدم کجی ؟------زاده اين آب و خاکی ؛ از چه رو نا راستی
کام دشمن زآب تلخ و شور تو شيرين و ليک ------ چشم تو از تلخکامی دامن درياستی
دوستی با دشمنان با دوستداران دشمنی است-----گر نه با خود دشمنی اين خود چه استدعاستی
فقر و ذلت بر تو مستولی و تو مستوجبی ------ تا نفاق خانگی را بر تو استيلاستی
غيرت ايران پرستی کو که تا با رنگ خون-----زنگ غيرت شويد از دل گر چه غير اقواستی
تا تو قدر خود ندانی کس نداند قدر تو ----- خود پرست اينجا شدن قول حق يکتاستی
پيش ما بيگانه بيگانه ست و ما ايران پرست-----هر که جز ايرانيان نه جزو اين اعضاستی
انگليس و روس و ترک و تازی و نازی همه ----- فکر بازی خودند و جمع ما تنهاستی
کورش و دارا به غيرت کورش و دارا شدند-----اين سخن داند هر آنکو در سخن داناستی
نسبت ابنا به آباء در گهر آيد پديد ----- در هنر کوش ای پسر گر گوهرت زآباستی
لاله حمرا به رنگ باده حمراست ليک ----- مستی باده نه اندر لاله حمراستی
شوکت ديرينه خواهی عيش نقد آور به چنگ ---- ورنه وصف العيش نصف العيش استهزاستی
سعی کن تا در صفت فرزند ايرانی شوی ----- ای جوان کآباء ايران را تو از ابناستی
گر شنيدستی که دنيا آخرت را مزرعه ست ---- آخرت را هم بدان معنی که اين اولاستی
آخرت فردای هر فردی و هر جمعی بود --- پس تو را هر روز يک دنيا و يک عقباستی
کشته ديروز را وقت درو امروز بود ----- کشته امروز را وقت درو فرداستی.
اسفند1321
صادق سرمد