Saturday, August 28, 2010

چراغی برافروزیم



چراغی برافروزیم
از مهدی خزعلی


اتوبوس به سمت تهران در حرکت بود، شب بود، تاریکی خوفناکی کویر را پوشانده بود، مسافران همه خواب بودند، ساده دلی بوفه نشین که صندلی راحتی برای خواب نداشت، از آخر اتوبوس، یکی یکی مسافران را ورانداز کرده و خود را به راننده رساند، با لهجه شیرینی گفت: آقای راننه، آی راننه، سی کی راننگی کنی؟ اینا که همه خوابند؟ ! یادش به خیر، آخرین یادداشت قبل از رفتن به " سلول انفرادی" که در سایت نوشتم " روزه سکوت" بود، آن روز از تاریکی و ظلمت شب گله کرده بودم و این که نه مهتابی، نه ستاره ای، نه چراغی، نه شمعی، چه کسی می خواند؟ برای که بنویسم؟! تا این طنز زیبا را شنیدم، دیدم حکایت " روزه سکوت" من نیز حکایت آن همشهری ساده دل است، اگر همه خوابند، راننده نمی خوابد و نباید بخوابد! او باید با چشمان باز در ظلمت کویر براند و خفتگان را به شهر بیداری برساند، خواب مسافران نمی تواند بهانه ای برای خواب راننده باشد! آری ؛ روشنفکران، نویسندگان،شاعران، سخنوران،اندیشمندان، دانشمندان، عالمان، روحانیان و روشنگران سکانداران کشتی بشریتند، اگر همگان به خواب روند، اینان بیدارند، نگویید همگان خفته اند! اگر می توانید خفتگان را بیدار کنید تا یاریتان دهند، اگر نمی توانید، سکان کشتی بشریت را در دست گیرید و با فرهنگ سازی و روشنگری این سفینه را به ساحل امن آرامش و جزیره بیداری برسانید. اگر دنیا در تاریکی و ظلمت فرو رفته است ، باید شمعی افروخت، نگویید شب است و مردم خفته اند، باور کنیم که هر کلمه شمعی است در ظلمت شب، هر صفحه ستاره ای است در آسمان شب، و هرقلم چراغی است در راه شب، عذری پذیرفته نیست، اندیشمندان، روشنفکران، روحانیان، عالمان و مراجع اگر از دستتان بر می آید چراغی برافروزید و این سفینه را به ساحل امن آرامش رهنمون سازید، این که مسافران خفته اند، تکلیف شما را دو چندان می کند، اگر هر کدام قلم در دست گیریم و چراغی برافروزیم، راه روشن و خفتگان بیدار خواهند شد و همگان خود را برای دیدار خورشید مهیا می سازند
.

Friday, August 27, 2010

قوم یهود در ایران



قوم یهود در ایران

یک چیزی همیشه فکر من را به خود مشغول می کند و روزی راجع به اون تحقیق می کنم، چرا قدرت بازار در موتلفه جمع است و چگونه است که رهبر موتلفه یهودی زاده است و فامیلی خود را به عسگر اولادی مسلمان تغییر داده است ؟ و به گونه ای از اقتصاد اسلامی دفاع می کند که پیر و برنانه تنها از اقتصاد اسلامی، بلکه از دین می گریزد !!

در قم آنکه بیشتر دم از اسلام و ولایت می زند و دست همه مراجع را در تعصب دینی بسته است و آن چنان تئوری حکومت اسلامی سر می دهد و بر طبل تحجر می کوبد، که دین و آیین محمدی در نظر مردم ناخوش آید ! و تمام دین گریزی مردم از قرائت دینی اوست، حتی دین روحانیت مبارز را قبول ندارد، خود را آسمانی می داند و همه را زمینی !! باز به حسب و نسب که برمی گردیم به اجداد یهودی می رسیم !!

در افغانستان، طالبان چهره ای زشت از اسلام عرضه می کنند، و رهبران طالبان و القاعده در امریکا و با پول آزانس های یهود تربیت و تجهیز می شوند !!

اخیرا شنیدم احمدی نژاد هم که دست کمی در تظاهرات افراطی دینی از آنان ندارد، از خانواده ای یهودی تبار بوده است ، نگاهی به صفحه توضیحات شناسنامه او بیاندازیم تا تغییر فامیلی از " سبور چیان" به احمدی نژاد را دیده و ریشه خانواده سبورچیان در آرادان را بررسی کنیم!! اگر حقیقت داشته باشد ، حلقه قدرت ، ثروت و روحانیت در نسل قوم یهود در ایران تحکیم شده است !


نگاهی به سابقه خانوادگی طراح مسئله هولوکاست بیاندازیم، همان مسئله ای که موجب مظلوم نمایی اسرائیل شد، مسئله ای که برای اولین بار در شورای امنیت ایران، به نفع اسرائیل محکوم شد، مسئله ای که اروپارا علیه ایران متحد کرد، بهتر است نظام اسلامی به حسب و نسب مادری او و محل رشد و نمو او بیشتر دقت کند، شاید رئیس جمهور در این موضوع بازی خورده باشد !

من صاحبخانه ای دارم یهودی، که فامیلی خود را عوض کرده است و یک فامیلی صد در صد اسلامی به معنای دوستدار خداوند یکتا برگزیده است، انتخاب فامیلی عربی و اسلامی برای حفظ اموال بوده است، او در جلسات آنقدر از علی (ع) و حب علی(ع) می گوید و به نام علی قسم می خورد که من گاهی احساس می کنم دارد به ریش من می خندد و امام مرا به سخره می گیرد! به او می گویم : نمی خواهد بنام امیر مومنان سوگند یاد کنی ، تو به موسی ابن عمران (ع) سوگند بخور کافی است چون من به پیامبر شما ایمان دارم و نیازی نیست از امام ما خرج کنی که به او ایمان نداری! در این دو سال و اندی که مستاجر اویم در جلسات ، بیش از پدرم که خود را وقف علی (ع) کرده است، او از علی(ع) گفته است!!!

نمی دانم یکی تاکید دارد که عسگر اولادی مسلمان است ، دیگری اصرار دارد از نژاد احمد است، و صاحبخانه ما " کشریم" را رها کرده و می گوید " محب یکتا " ست، آن یکی هم که آسمانی و چراغ هدایت است ! خدا را شکر که هنوز هیچ کدام ادعای سیادت نکرده اند ! یادش به خیر در سفری که در زمان صدام ملعون به عتبات داشتیم، در یکی از رواق های حرم حضرت ابوالفضل(ع) بر روی دیوار با کاشی کاری شجره نامه صدام نصب شده بود که به امیر مومنان می رسید !!!



6/11/87 - دکتر مهدی خزعلی

Friday, August 20, 2010

از سخنان تاریخی مصدّق



گزیده ای از سخنان تاریخی مصدّق بزرگ، پیشوای آزادگی معاصر ایران

دیکتاتور شبیه پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس ازمرگ خود اولادی بی­تجربه و بی­عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او مستعد و مجرب کار شوند یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچ­اند و باید آنها را یک نفر اداره کند این همان سلطنت استبدادیست که بود- مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند؟- و یا باید گفت که حکومت ملی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند در این صورت منجی و پیشوا مورد ندارد." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم،ج1/ حسین کی­استوان/ ص34(
----------
من خودم را برای مملکت می­خواهم نه شاه و شاه را هم البته برای مملکت می­خواهم." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 1/ حسین­کی استوان / ص147 )
----------
بر فرض که ما با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتور[رضاخان] به مملکت ما خدمت کرد. در مقابل آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟"(سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 1/ حسین کی­استوان / ص34(
---------

اگر موجب ارتقاء ملل حکومت استبدادیست دولت انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده­اند؟ و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود چرا دول محور از بین می­روند؟ (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 1/ حسین کی­استوان / ص34 (
-----------
من به تن پروری عادت ننموده­ام و از مردمان مفتخور تنفر دارم. من در زندگی همیشه خدا را ناظر دیده­ام و خواسته­ام که هرچه می­کنم مرضی خدا باشد." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 1/ حسین کی­استوان / ص230(
----------
نجات وطن عالی­ترین و بزرگترین قانون است." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 2/ حسین کی­استوان / ص 66)
-----------
من ماموريت موكلين خود را قبول نكردم و به اين مجلس پا نگذاشتم مگر براي يك مبارزة مقدس و آن براي نيل به يك مقصود عالي است .در سياست داخلي ، برقراري اصل مشروطيت و آزادي و در سياست خارجي،تعقيب از سياست موازنة منفي .اين هدف من بوده و هست و خواهد بود و تا بتوانم براي رسيدن به آن مجاهدت خواهم كرد. من که برای انجام وظیفه تا کشته شدن حاضر شده­ام از تهمت و ناسزا و توهین باکی ندارم مگر اینکه گوینده با دلیل حرف بزند." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 2/ حسین کی­استوان / ص 75)
-----------
چگونه ممکن است خون ایرانی در عروق کسی جاری باشد و مداخله اجنبی در امور کشور را تحمل کند هرکس که به بقاء نیروی اجنبی در خاک کشور علاقه داشته باشد و همچنین هر کس که همسایگان را تحریک کند مهدورالدم است." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 2/ حسین کی­استوان / ص75)
-----------

بنده به این قبیل جراید که برای حمایت منافع اشخاصی در این مملکت تاسیس شده به هیچ وجه اهمیت نمی­دهم و هیچ جوابی هم ندارند. بنده برای تشویق بیگانگان در این مجلس نیامده­ام. بنده برای جلوگیری از بیگانگان و برای دفاع از حقوق ملت ایران به این مجلس آمده­ام." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 2/ حسین کی­استوان / ص113)
------------
من وقتی پای مصالح مملکت به میان بیاید به خدا قسم از هیچ کس ملاحظه نمی­کنم." (سیاست موازنۀ منفی در مجلس چهاردهم ج 2/ حسین کی­استوان / ص148(
------------

مملکتی که رجال ندارد هیچ چیز ندارد مخالفت من با دیکتاتوری این بود که از خصائص دیکتاتوری یکی اینست که مملکت فاقد رجال و دیکتاتور رجل منحصر به فرد باشد. آنهائی که عقیده به این رژیم دارند باید فکر کنند که بعد از دیکتاتور مملکت چه می­شود." (نطق­های دکتر مصدق در تدارک مقدمات ملی شدن صنعت نفت در دورۀ شانزدهم مجلس شورای ملی،ج1/انتشارات مصدق/ ج1/ ص13(
------------

اگر از طریق آزادی و دموکراسی نتوانیم کاری بکنیم از طریق اختناق و زور و قلدری برای مردم ناراضی نمی­توانیم کاری انجام دهیم"(نطق­های دکتر مصدق در تدارک مقدمات ملی شدن صنعت نفت در دورۀ شانزدهم مجلس شورای ملی،ج1/انتشارات مصدق/ ج1/ص52
------------
من خود می دانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم بیگانگان نشده و دست آن ها را از منابع طبیعی ایران کوتاه کردم.

این طنز تاریخ است که مردی از خاندان حکومت حاکم ، از مرداب عفن ظلم و ستم قاجاری بر خیزد و ندای استقلال و آزادگی سر دهد ، وقتی نهضت تنباکو ( رژی ) آغاز شد (۷۰-۱۲۶۹) مصدق کودکی بیش نبود اما او از همان کودکی آموخت که باید با واگذاری هر ...نوع امتیاز به خارجیان و به هر قدرت خارجی مخالف بود، خواه واگذاری امتیاز حق کشتی رانی در دریاچه ارومیه باشد ، یا واگذاری امتیاز بهر ه برداری از نفت شمال ایران به شوروی، با امتیاز سال ۱۹۳۳ نفت به شرکت نفت ایران و انگلیس و با امتیاز شیلات دریای خزر به شرکت روسی .
با چنین افکاری بود که مصدق همواره از حضور خارجیان در میهن خود رنج می برد و بر این باور بود که کار ایرانی باید بدست خود ایرانی انجام گیرد چرا که : کس نخارد پشت من / جز ناخن انگشت من . وه که چه پیامد های خطر ناکی داشت این افکار برای مصدق السلطنه .
وزن اشخاص در جامعه به قدر شد ائدی است که در راه مردم تحمل می کنند ” ، این جمله خانم نجم السطنه ، همواره آویزه گوش فرزندش دکتر محمد مصدق بود ، جمله ای که او را قادر بر تصرف دل های مردم ستمدیده ای کرد تا هر گاه بر تاریخ خود می نگرند از او به نیکی یاد کنند

میگفت:
هرچه فحش شنیدم و یا در جراید خواندم پر کاهی بر من اثر ننمود و هر وقت به یاد پندی می آمدم که از مادرم شنیدم و آن پند این بود که وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدی است که در راه مردم تحمل می کنند برای مبارزه بیشتر حریص می شدم و خود را بهتر مجهز می کردم و من این نهضت را تا زنده ام ادامه می دهم و از آن راه منحرف نخواهم شد.

مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در
ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي نماينده انگلستان نشست .
قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده
هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي
نكرد و روي همان صندلي نشست ..
جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد اصلاً نگاهش هم نمي کرد .
جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .
کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت :
شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس کدام است ؟
نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..
اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا
دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟
او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي ماست نه سرزمين آنان ...
سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان
سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
با همين ابتکار و حرکت ، عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت
تاثير مستقيم اين رفتار بزرگ مرد تاریخ ایران قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محکوم شد

 در پی دادگاه فرمایشی شاه که دکتر مصدق را محاکمه می کردند ، کسانی به عنوان تماشاچی در دادگاه حضور داشتند ، در یکی از این جلسات وقتی دکتر مصدق با شور هیجان از خدمات صاد قانه اش به مردم و مملکت حرف می زد و دستها ی مرتعشش را حرکت می د...اد، ملکه اعتضادی که در ردیف تما شاچیان نشسته بود از جا بر خاست و با صدای بلند رو به دکتر مصدق کرد وبا تمسخر گفت : یک پیر مرد سیاسی که مملکت را به پرتگاه سقوط کشانده است نباید در دادگاهی که به جنایات او رسیدگی می کند بترسد و چنین لرزان باشد . دکتر مصدق که گوینده این جملات را شناخت بی درنگ با همان حال بیمار گونه اش پاسخ داد : خانم ، منارجنبان اصفهان قرن هاست که میلرزد اما هنوز پابر جاست

Wednesday, August 18, 2010

جنگ ایرانی ـ اسلامی زرگری است

جنگ ایرانی ـ اسلامی زرگری است؛

لحظه های عشق به میهن و اسلام آمیخته به یکدیگرند



میرحسن موسوی هیاهوهای اخیر در باره نسبت میان اسلام وایران را که بین برخی از جناح های کشور درگرفته است را یک جنگ زرگری می داند که با اهداف خاص سیاسی آغاز شده است :”جنگی که در آن گفته نمی شود کدام ایران است که باید به جهان معرفی شود و یا کدام اسلام است که باید از آن دفاع شود؟ ایرانی با بالاترین آلودگی به اعتیادو دهان های دوخته و رسانه های خفه شده … و یا اسلامی که به بهانه آن توسط سران بالای امنیتی افسانه سرایی پر از تهمت و دروغ در جامعه پخش می شود و در آن به خاطر حفظ خانه تار عنکبوتی اقتدارگرایان سی سال گذشته انقلاب به زیر سوال می رود؟
به گزارش خبرنگار کلمه ،این بخشی از سخنان میرحسین موسوی ،نخست وزیر هشت سال دفاع مقدس است که دیروز هم زمان با سالگرد بازگشت آزادگان سرفراز به کشور در دیدار با جمعی از آزادگان استانهای کشور بیان کرد.
در این دیدار که زهرا رهنورد نیز حضور داشت، ابتدا تعدادی از آزادگان ضمن تشریح مسائل و مشکلات خود پس از رهایی از زندانهای رژیم بعثی دیدگاه های خود را پیرامون مسائل سیاسی،اقتصادی و اجتماعی کشور بویژه مسائل بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸بیان کردند.
مهمترین نکات قابل توجه در گزارش آزادگان به میرحسین موسوی وضعیت معیشتی و تنگناهای اقتصادی بسیاری از آنها بعد از رهایی و بوجود آمدن مسائل و مشکلات اجتماعی برای خود و خانواده هایشان بود. این آزادگان ضمن بیان این مسائل گفتند که تاسف برانگیزتر این است که بعضی از ازادگان بعد از تحمل سال ها اسارت در زندان های مخوف صدام هم اکنون نیز به علت گرایش های سیاسی شان در دوران انتخابات مدت ها نیز در زندان های دولت کنونی به سر برده اند.
پس از سخنان آزاده های سر افراز میرحسین موسوی نیز ضمن تبریک سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی گفت : در دوران دفاع مقدس مردم و مسئولین هیچ گاه از رزمندگان و اسرای جنگ تحمیلی غافل نبودند و هر روز و هر ساعت اخبار مربوط به اسرا مورد توجه قرار می گرفت.
تجلیل از آزاده سرافراز مرحوم ابوترابی
نخست وزیردوران دفاع مقدس در ادامه ضمن گرامیداشت یاد و خاطره مجاهد آزاده حجت الاسلام ابوترابی که نقش بسیار تعیین کننده ای در بالا نگه داشتن روحیه اسرا داشت، گفت : توجه به کرامت انسانی، عشق به اسلام، امام و دفاع از میهن مهمترین عوامل پایداری و وحدت اسرا در زندان های مخوف صدام بود.
چوب حراج به سرمایه های هویتی ایران
میرحسن موسوی در ادامه گفت:این روزها در کنار این همه مشکلاتی که گریبانگیر کشور است سر و صداهایی در مورد نسبت اسلام و ایران بلند شده است. البته کاملا مشهود است که سر و صدا برای اهداف خاص سیاسی است. عده ای همانطور که صدها میلیارد دلار درآمد نفتی کشور را در سال های گذشته به چاه ویل سرازیر کرده اند امروز دنبال آن هستند که سرمایه های هویتی ملت را برای به دست آوردن منافع جناحی کوتاه مدت چوب حراج بزنند و گرنه همه ما می دانیم که برای رزمندگان ما در دفاع مقدس که از سرزمینمان دفاع می کردند بحثی به عنوان تقابل ایران و اسلام وجود نداشت.
در جنگ تحمیلی، لحظه های عشق به میهن در مقابل عقاید مذهبی قرار نگرفت
نخست وزیر دوران دفاع مقدس هچنین گفت: در این جنگ نابرابر طولانی یک سانتی متر از خاک میهن عزیزمان واگذار نشد، در عین حال جبهه ها بالاترین جایگاه تجربیات عرفانی بود. در این جنگ، لحظه های عشق به میهن در مقابل عقاید مذهبی قرار نگرفت بلکه آنچه ما شاهد آن بودیم آمیختگی اسلام و ایران در یک هویت واحد فراگیر بود. اصولا هویت ملی اول انقلاب به نوعی تعریف شده بود که در راهپیمائی های منجر به پیروزی انقلاب، زرتشتیان و مسیحیان و کلیمیان در میان صفوف مسلمانان اعم از شیعه و سنی بودند و در جبهه ها هم کنار هم در کنار رزمندگان تکبیرگو رزمنده های اقلیت های دیگر نیز حضور داشتند و همیشه هم دارند.
کسانی مدعی مکتب ایران شده اند که سازمان میراث فرهنگی را متلاشی کردند
میرحسین موسوی افزود : آن زمان هیچ کس دنبال دوختن قبایی برای خود یا استفاده از سرمایه های ملی نبود. به همین دلیل اصلا نگرش دوگانه ورفتار متناقضی به نام ملت ایران و اسلام تعریف نمی شد. در بحث های اخیر متاسفانه طرح یک جنگ زرگری تازه برای خط کشی های تازه دیده می شود و جالب است که امروز کسانی مدعی مکتب ایران شده اند که در کوتاه ترین زمان سازمان میراث فرهنگی کشور را متلاشی کردند. سازمانی که حافظ و نگهدارنده مظاهر هویت ملی ما باید باشد امروز شاهد آن هستیم که همان بلاهایی که بر سر سازمان برنامه آمد بر سر این سازمان نیز در حال فرود امدن است. در این جنگ زرگری گفته نمیشود که کدام ایران است که باید به جهان معرفی شود و یا کدام اسلام است که باید ازآن دفاع شود.
کدام ایران؟ کدام اسلام؟ مساله این است…
به خاطر حفظ خانه تار عنکبوتی اقتدار گرایان سی سال انقلاب را زیر سوال می برند
موسوی در بخش دیگری از سخنان خود گفت:در این جنگ زرگری از نگاه معاصر به اسلام و ایران طفره می روند. گفته نمی شود که کدام ایران است که باید به جهان معرفی شود و یا کدام اسلام است که باید از ان دفاع شود. ایرانی با بالاترین آلودگی به اعتیاد،ایرانی با ۱۴٫۵درصد نرخ بیکاری و ۲۹درصد بیکاری در میان جوانان،ایرانی با زندان های پر از زندانیان سیاسی و دهان های دوخته و رسانه های خفه شده و حقوق بشر پایمال شده،ایرانی که به دلیل سیاست های خانمان برانداز فاصله اش با کشورهای همسایه رقیب بیشتر می شود.کسی در این جنگ زرگری نمی پرسد که کجا رفت سند چشم انداز بیست ساله برای ایران پیشرفته. وقتی در این دعوا اسلام هم مطرح می شود گفته نمی شود که با گسترش سلطه دروغ و ریا چه بر سر اسلام آمده است. آیا این اسلام،اسلام آن مرجع عالیقدری است که به دلیل حقگویی خانه اش ویران می شود یا اسلام امام جمعه ای است که بدون خم به ابرو اوردن تهمت یک میلیارد دلار پول از بیگانه گرفتن و منتظر ۵۰میلیارد دلار دیگر ماندن را به رقبای سیاسی می زند. یا اسلامی که به بهانه آن توسط سران بالای امنیتی افسانه سرایی پر از تهمت و دروغ در جامعه پخش می شود و در آن به خاطر حفظ خانه تار عنکبوتی اقتدارگرایان سی سال گذشته انقلاب به زیر سوال می رود. وقتی ۷چهره شاخص و با سابقه روشن ادعانامه ای بر علیه این افسانه سازی به قوه قضائیه تحویل می دهند خودشان به زندان اوین برگردانده می شوند. آیا در اسلامی که حضرت علی(ع) ان را معرفی می کنند امکان دارد به جای متهمان،شاکیان را زندانی کنند؟
موسوی تاکید کرد: نه ایرانی که اینها به دنبال آن هستند مورد شناسایی و قبول ماست و نه اسلامی که معرفی می کنند و آن را ابزاری برای رسیدن به مطامع و منافع خود قرار می دهند.
ملت ما پیرو اسلامی است که مقتدایش علی است
ملت ما پیرو اسلامی است که مقتدایش علی (ع) است که وقتی یک عنصر غیر مسلمان جامعه، او را متهم می کند با او در یک ردیف در مقابل قاضی می نشیند و مختصر تبعیضی را که قاضی در حق او روا نمی دارد، بر نمی تابد. با تکرار این جمله که جامعه ما و حکومت ما اسلامی است چیزی ثابت نمی شود.اصل جواب به این سوال است که چرا در حکومتی با ادعای مسلمانی رئیس شورای نگهبان قانون اساسی در کنار یک مدیر شناخته شده سابق کشور در مقابل قاضی نمی نشیند تا به شکایتی که علیه او شده رسیدگی شود و در عوض آن مدیر را به زندان می برند.
به جای طرح جنگ کاذب اسلامی ـ ایرانی با ملت صادق باشید
موسوی گفت : امروز که کشور با مسائل و بحران های مختلفی در سطح خارجی و داخلی روبروست. یکی از راه های برون رفت از این بحران ها برچیدن دروغ از جامعه و متوقف کردن این موج سازی های کاذب است. به جای این جریان سازی ها و افسانه سرایی های بیهوده امنیتی باید با ملت صادق بود. و به جای طرح جنگ اسلامی-ایرانی باید به مردم گفته شود ایا حکومت حق ملت را در قانون اساسی قبول دارد یا نه و اگر قبول دارد چرا نه تنها ان اصول رعایت نمی شود بلکه خلاف آن در جامعه عمل می شود. به گونه ای که قانون گریزی نقض حقوق بنیادین و اصول اولیه عدالت نهادینه می شود. گفتن اینکه ایران آزادترین در جهان است در حالی که زندان های ما پر از زندانیان سیاسی است مشکل را حل نمیکند .انکار مشکلات اقتصادی نیز در حالی که مردم آثار ‍ان را هر روز با پوست و گوشت خود حس میکنند چیزی را حل نمی کند
به داوری ملت اعتماد کنید ‍انگاه بحران ها پشت سر گذاشته می شود
میرحسین خطاب به اقتدارگرایان گفت :از انحصار گری سرکوب وتخریب دست بردارید به مردم و داوری ملت اعتماد کنید صلح اجتماعی ایجاد کنید مشکلات به پشتوانه همت این ملت سر فراز حل می شود و بحران ها پشت سر گذاشته می شود. مشکل موقعی حل می شود که زمینه انتخابات های ازاد غیرگزینشی را فراهم آوریم و قوه قضائیه نشان دهد که از بازجوهای امنیتی فرمان نمیگیرد و مستقل است.بنده یقین دارم تشکیل یک دادگاه منصف و مستقل و علنی برای رسیدگی به همین شکایتی که هفت نفر از چهره های شناخته شده کشور تسلیم قوه قضائیه کرده اند بیش از توپ و تفنگ و موشک هایمان در برگرداندن امنیت به کشور می تواند موثر باشد.
راهی برای رفع خطر های برون مرزی
برای حل بحران به مردم بازگردید نه به معاملات غیر شفاف
همه باید بدانیم رفع خطرهای امنیتی برون مرزی، جلب قلب های مردم از طریق احقاق حقوق آنهاست. شما به مردم بازگردید انگاه خواهید دید به سرعت دانه های این بحران جمع خواهد شد و نیاز به معاملات و مراودات غیر شفاف که لاجرم تامین کننده ی منافع مالی نیست و یا تحمیل درد و رنج بیهوده قابل اجتناب به مردم نخواهید داشت.
سختی های بازگشت به مردم…
موسوی در پایان گفت: البته برگشت به مردم مشکلاتی هم دارد که شاید سخت ترین انها تن دادن به آرای مردم به جای آرای دولتیان باشد.

Saturday, August 14, 2010

انسان و گرفتاری بزرگی بنام تعصب دينی

.....


وقتی که تاريخ ايران را ورق می زنيم و با ديده بصيرت و فارغ از تعصب دينی و قومی و نژادی به حوادث تاريخی ايران نگاه می کنيم ؛ می بينيم که در اين هزار و چهارصد سالی که از استقرار اسلام در ايران ميگذرد ؛ تعداد افرادی که بخاطر تعصبات دينی و جنگ های فرقه ای و نزاع های " حيدری - نعمتی " کشته شده اند ؛ و تعداد خانمان ها و دود مان هايی که بسبب همين تعصبات دينی از بيخ و بن بر کنده شده اند ؛ بسيار بسيار بيشتر از انسان ها و خانمان هايی است که در حملات مغولان و ترکان غز و تيمور و ديگر جهانگشايان و آدمخواران تاريخ نابود شده اند .

نيمه دوم قرن پنجم و تمامی قرن ششم ؛ دوره تعصب دينی و غلبه متعصبين ؛ دوره شدت اختلافات دينی ؛ و دوره ای است که تعصبات دينی ؛ به جنگ ها و درگيری های بسيار متعصبانه ؛ به نابودی مدارس و کتابخانه ها ؛ به قدرت بی حد و حصر علمای دينی و دخالت شان در امور سياسی و حکومتی ؛ به تحريم فلسفه و علوم عقلی ؛ و به نابودی حريت و آزادی افکار انجاميده ؛ و مبانی انحطاط تمدن اسلامی گذاشته شده است .

موضوع مهمی که در اين دوره ؛ قابل دقت و بحث است ؛ توجه شديد سلاطين به سياست دينی و دخالت در عقايد و آرای مردم است .
در دوره های پيشين ؛ پادشاهان در عين آنکه ممکن بود شخصا مردم دينداری باشند ؛ به عقايد ديگران احترام ميگذاشتند و نسبت به آنها تعصب و دشمنی نمی ورزيدند و کسی را مجبور به داشتن عقيده ای يا ترک عقيده خود نمی کردند . اما از آغاز قرن پنجم ؛ که دوران تسلط ترکان غزنوی است ؛ وضع دگرگون شد و پادشاهان غزنوی روش ديگری انتخاب کردند که سر انجام به افول و سقوط تمدن اسلامی منجر شد .
سلطان محمود غزنوی ؛ حرص جهانگشايی و طمع روز افزون خود به جمع مال و ثروت را در پشت پرده " جنگ برای اسلام " پنهان ميکرد و اگر مثلا شهر " ری " را از چنگ خاندان بويی بيرون ميآورد و مردم را بر دار ميکشيد و خزائن را غارت ميکرد و کتابخانه ها را آتش ميزد ؛ مدعی بود که اين کار را برای رهايی اهل ری از چنگال " بد دينان " ميکند .
او اولين کسی از پادشاهان ايران است که به آزاز ؛ شکنجه ؛ و اعدام مخالفان مذهبی خود پرداخت و بسياری از فلاسفه و پيشوايان معتزلی و رافضيان و قرمطيان و باطنيان را ؛ هر جا که به چنگ آورد کشت و به قول تاريخ بيهقی " انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می جست و بر دار ميکرد . "


ترکان سلجوقی هم ؛ که معتقد به مذهب اهل سنت ؛ و مردمی متعصب و خرافی بودند ؛ بعد از غلبه بر ايران و تشکيل حکومت ؛ اين سياست را دنبال کردند و کار را بر مخالفان خود چنان سخت گرفتند که نظير آنرا فقط در دوره صفويه - که آنهم از ادوار سخت تعصبات مذهبی در ايران است - می توان ديد .

بحث و مجادله و نزاع و درگيری پيرامون برتری يکی از دو مذهب اهل سنت - يعنی مذهب حنفی و شافعی - در تمامی طول قرن پنجم و ششم داير بود و کمتر شهری بود که از اين مشاجرات مذهبی خالی باشد .
اين بحث ها و مشاجرات ؛ طبعا مايه تحريک عوام الناس و بر افروختن آتش تعصب در آنان ميشد و کار را به جنگ و خونريزی و تخريب محلات و شهر ها و سوختن کتابخانه ها و نابودی دودمان ها و سفاهت هايی از اينگونه ميکشانيد و اين سفيهان حتی بهنگام فتنه ها و مصائب سخت و يورش بيگانگان - مانند حمله ترکان غز و حمله مغول - نيز از اختلافات دست بر نمی داشتند .

در کتاب " راحه الصدور " راوندی ؛ می خوانيم که : ...بعد از حمله غزان به نيشابور و قتل و غارت و آتش زدن شهر ؛ چون مردم اين شهر دچار اختلافات مذهبی بودند ؛ بعد از خروج غزان ؛ به جان هم افتادند و هر شب ؛ فرقه ای از محله ای ؛ به محله ای ديگر هجوم می برد و آن محله را به آتش ميکشيد که باز به قول راحه الصدور : " ....خرابي ها که از آثار غزان مانده بود اطلال شد و قحط و وبا بديشان پيوست ؛ تا هر که از تيغ و شکنجه غزان گريخته بود ؛ به نياز بمرد (يعنی از قحطی و گرسنگی مرد )
نظاير اين فجايع در بسياری ديگر از شهر ها و روستا های ايران اتفاق می افتاد کما اينکه در اصفهان ؛ بين شافعيه و حنفيه نزاع و درگيری و جنگ و خونريزی بود .
در ری بين شافعيه و حنفيه و شيعه ؛ جنگ و جدال بود .
در خراسان و شهر های عراق هم اين نوع نزاع ها و کشمکش ها جريان داشت ؛ و همه اين فرقه ها خودشان جداگانه ؛ با فرقه اسماعيليه - که آنها را ملاحده ميگفتند - مبارزه و درگيری داشتند که در اين خونريزی ها ؛ بسياری از خلق خدا به قتل ميرسيدند .
به قول استاد عزيزم روانشاد دکتر ذبيح الله صفا - در اين دوره ؛ به عقيده هر دسته ای از دسته های متعدد اسلامی ؛ همه عالم پر از مردم " بد مذهب " و " بد دين " يا " کافر " و " ملحد " بود که آزار و قتل آنان - حتی زنان و فرزندان شان هم - جزو واجبات بود و ثواب اخروی داشت و موجب سعادت آنجهانی و تملک حور و قصر در بهشت برين ميشد !!!

حالا برای اينکه بدانيد ؛ اهل خرد و تعقل ؛ به اين دشمنی ها چگونه می نگريسته اند ؛ اجازه بفرماييد تاريخ را ورق ديگری بزنيم .

در زمان سلجوقيان ؛ اصفهان ؛ به دو ناحيه يا دو محله تقسيم ميشده است . يک محله به نام " در دشت " و ديگری به نام " جوباره " .
محله " در دشت " مخصوص طرفدارا ن مذهب شافعی ؛ و محله " جوباره " مرکز حنفی ها بوده است . و چون اين دو طايفه هيچوقت با همديگر نمی ساخته اند ؛ مدت چند قرن به جان همديگر افتاده و فتنه های عظيم در اصفهان بر پا کرده اند .

کمال الدين اسماعيل اصفهانی ؛ در حق آنان چنين نفرين کرده است :

ای خداوند هفت سياره
پادشاهی فرست خونخواره
تا که " در دشت " را چو دشت کند
جوی خون آورد ز " جو باره "
عدد خلق را بيفزايد
هر يکی را کند دو صد پاره !!

عاقبت نفرين کما ل الدين اصفهانی به اجابت رسيد و لشکر خونخوار مغول ؛ هر دو دسته حنفی و شافعی را از ميان بر داشت .

اين کشمکش ها و نزاع ها و آدمکشی هايی که بر شمردم ؛ فقط در ميان مسلمانان با مسلمانان بود و اگر بخواهم کشتار يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان و بوداييان و ساير مذاهب را بشمارم مثنوی هفتاد من کاغذ ميشود و موجبات شرمساری بيشتر انسان . فقط ناچارم آن گفته ابوسعيد جنابی - گناوه ای -از رهبران جنبش قرامطه را يکبار ديگر باز گو کنم که :
سه کس ؛ مردمان را تباه کردند :
شبانی و طبيبی و شتربانی
و اين شتر بان ؛ از همه مشعبد تر و محتال تر بود .

Tuesday, August 3, 2010

درد ما ......و درد زمانه ما

درد ما ......و درد زمانه ما



عبدالله بن مقفع ؛ مترجم کتاب گرانقدر کليله و دمنه ؛ هزار سال پيش ؛ تصويری از زمان و زمانه خويش به دست ميدهد که گويی تصو ير ی از روزگار امروز ماست .
او در باب برزويه طبيب چنين نوشته است :
" ...کارهای زمانه ميل به ادبار دارد ؛ و چنانستی که خيرات مردمان را وداع کردستی . و افعال ستوده و احوال پسنديده مدروس گشته ؛ و راه راست بسته ؛ و طريق ضلالت گشاده ؛ و عدل نا پيدا ؛ و جور ظاهر ؛ و علم متروک و جهل مطلوب .و دوستی ها ضعيف و عداوت ها قوی . و نيکمردان رنجور و مستذل ؛ و شريران فارغ و محترم . و مکر و خديعت بيدار ؛ و وفا و حريت در خواب . و دروغ موثر و مثمر ؛ و راستی مهجور و مردود . وحق منهزم و باطل مظفر . و ضايع گردانيدن احکام خرد طريقتی مشروع . و حرص غالب ؛ و قناعت مغلوب ........"آيا تصويری که عبدالله بن مقفع ؛ از فضای فرهنگی و زيستی هزار سال پيش عرضه ميکند تفاوتی با فضای فرهنگی صد سال پيش مان ؛ و ديروزمان ؛ و حتی امروزمان دارد ؟؟
عبدالله بن مقفع را زنده در تنور تفته انداختند چرا که کتابی نوشته بود که همسنگ و همطراز قرآن بود !ناصر خسرو ؛ حجت جزيره خراسان ؛ و از قله های رفيع فرهنگ و تفکر ايرانی را به دره يمگان به تبعيد فرستاديم تا در غربت و تنهايی اش بپوسد . چرا ؟؟ چون به معاد جسمانی باور نداشت و معتقد به معاد روحانی بود ؛ و در اين باره ميگفت :
مردکی را به دشت گرگ دريد
زو بخوردند کرکس و زاغان
اين يکی ريست در بن چاهی
وان دگر ريد بر سر کوهان
اين چنين کس به حشر زنده شود ؟؟؟
تيز بر ريش مردم نادان
حلاج را سنگسار کرديم و دار زديم و جسدش را به آتش کشيديم . چرا ؟؟ چون به " انسان خدايی " معتقد بود و انديشه ای ورای انديشه های خرافی رايج عصر داشت . و چنان است که بعد از هزار سال ؛ هنوز ؛ اين کرکسان پير ؛ از مرده اش حتی ؛ پرهيز ميکنند .عين القضات ؛ و عين القضات های بسياری را دار زديم ؛ و در نخبه کشی همتا و همانندی نداريم .
و ببينيد همين عين القضات چگونه به درد سخن می گويد :
" ...اگر روزگار بمراد من بودی و قلم بمراد خود بر کاغذ نهادمی ؛ جز تعزيت نامه ها ننوشتمی ؛ زيرا مرا از آن غيرت آيد که هر کس در احوال مصيبت ديدگان نگاه کند از راه تماشا ؛ مصيبت ديده ای بايستی تا غم خود با او بگفتمی ؛ ترا بوی شير از دهان آيد با تو چه توان گفت ؟؟ ""غم او چيست ؟؟ و درد او از چيست ؟؟ غم بی همدلی
همان همدلی که حافظ آرزويش را دارد : از خدا ميطلبم صحبت روشن رايی
همانکه مولانا ميگويد : همدلی از همزبانی بهتر است
همان که شاعر روزگار ما - سايه _ ميگويد : در اين سرای بيکسی کسی به در نمی زند ...
همان که شفيعی کدکنی ميگويد : دل من گرفت از اين شب ؛ در اين حصار بشکن ...
ما ملتی هستيم که روشنفکران و نور انديشان خود را کشته ايم . آنگاه از آنان قهرمانان شهيدی ساخته ايم و بر سر جنازه آنها گريسته ايم
ميرزا آقا خان کرمانی را کشتيم و پوست سرش را کنديم . چرا که ميخواست ما را از اين گنداب متعفن موهومات بيرون بياورد . چرا که ميخواست چراغی به دست مان بدهد و ما را از هزار توهای ظلمانی سنت و مذهب و فرهنگ بيمارمان . ما را از مرداب های بويناک باور ها و اعتقادات پوسيده ؛ به نور و روشنايی و خرد و بيداری رهنمون شود .سيد جمال الدين اسد آبادی را از نجف و عثمانی و افغانستان رانديم چرا که در صناعت پيامبران و فيلسوفان ؛ جانب فلاسفه را گرفته بود و گفته بود که : انديشه پيامبران ؛ " محلی " است اما انديشه فيلسوف ؛ " جهانی " است .ميرزا جهانگير خان صور اسرافيل را دار زديم ؛ چرا که از انسان و حقوق انسانی و مساوات و عدالت سخن ميگفت .علامه دهخدا را به تبعيدی دردناک فرستاديم . چرا ؟؟ برای آنکه به نقد تعبد و تقليد بر خاسته بود .دهان فرخی يزدی را دوختيم تا از پديده نو ظهوری بنام " وطن " سخن نگويدميرزاده عشقی را کشتيم تا شور ميهن پرستی را در جان مردمان بخشکانيم .احمد کسروی را کشتيم ؛ چرا که انديشه ای نو در سر داشت و باب ترديد را در باره مرده ريگ هزاران ساله مان گشوده بود .محمد مختاری را خفه کرديم ؛ چرا که از تمرين مدارا سخن ميگفت و ما را به خود نگری فرهنگی وا ميداشت .
احمد مير علايی را کشتيم ؛ چرا که دست مان را گرفته بود و از هزار توهای " بورخس " ؛ نقبی به هزار توهای فرهنگ خودمان ميزد .سعيدی سيرجانی را کشتيم . چرا ؟؟ چونکه از زبان " کوته آستينان " سخن ميگفت .و در چنين هنگامه ای ؛ هيچ دور از انتظار نيست که فردوسی بزرگوارمان ؛ در پيرانه سری ؛ از فقر و نا داری بنالد و بگويد :
الا ای بر آورده چرخ بلند
به پيری چه داری مرا مستمند ؟؟و هيچ هم دور از انتظار نيست که عبيد زاکانی ؛ با طنز و طيبت ؛ به فرزند خود نصيحت کند که : تو هيچ کاری نميکنی و عمر در بطالت بسر می بری ؛ چند با تو گويم که معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود بر خوردار شوی . اگر از من نمی شنوی ؛ بخدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و يک جو از هيچ جا حاصل نتوانی کرد .و حافظ عزيز ما ؛چه درد مندانه ميسرايد که :
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همين گناهت بس
....