Friday, December 25, 2009

چرا زبان ما بجای اینکه پارسی باشد فارسی است

چرا زبان ما بجای اینکه پارسی باشد فارسی است

زبان‌شناسی مردمی باژگونه!


در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.آن‌ها به جای این ۴ حرف، از واج‌های : ف – ک - ز – ج بهره می‌گیرند. و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانی‌ها،

به پیل می‌گوییم: فیل!
به پلپل می‌گوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود
به سپاهان می‌گوییم: اصفهان
به پردیس می‌گوییم: فردوس
به پلاتون می‌گوییم: افلاطون
به تهماسپ می‌گوییم: طهماسب
به پارس می‌گوییم: فارس
به پساوند می‌گوییم: بساوند
به پارسی می‌گوییم: فارسی!
به پادافره می‌گوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم می‌گوییم: حقوق یا جایزه!

چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند،
بنابراین ما ایرانی‌ها
به گرگانی می‌گوییم: جرجانی
به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر
به لشگری می‌گوییم: لشکری
به گرچک می‌گوییم: قرجک
به گاسپین می‌گوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی!

چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند،
ما ایرانی‌ها،
به چمکران می‌گوییم: جمکران
به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود
به چزاندن می‌گوییم: جزاندن

چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند،
ما ایرانی‌ها

به دژ می‌گوییم: دز (سد دز)
به کژ می‌گوییم: :کج
به مژ می‌گوییم: : مج
به کژآئین می‌گوییم: کج‌آئین
به کژدُم می‌گوییم عقرب!
به لاژورد می‌گوییم: لاجورد

فردوسی فرماید:به پیمان که در شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران

اما مابه باژ می‌گوییم: باج

فردوسی فرماید: پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی رفت شیدا به کردار مست

اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب
وبه ژوپین می‌گوییم: زوبین

وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشته‌یم فاضل‌آب، و به آن مجتهد برجسته‌ی حوزه هم می‌گوییم: علامه‌ی فاضل !

چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه می‌گوییم خرابه
به ابریشم می‌گوییم: حریر
به یاران می‌گوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه می‌گوییم: مقبره
به گور می‌گوییم: قبر
به برادر می‌گوییم: اخوی،
به پدر می‌گوییم: ابوی
و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ - از پالایش فرهنگی ؟

***
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشد،
عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین ، چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم: حمام!
چون گل‌سرخ از شن‌زار‌های سوزان عربستان سرزده به آن می‌گوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم
به جای «زادروزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه ، یا: با سوء نیت
چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم انشاءالله
چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم بارک‌الله
چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، می‌گوییم: ماشاءالله
و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه می‌گوییم: مسکن
به داروی درد می‌گوییم: مسکن
(
و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» می‌گوییم تسکین .سکون
به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!

ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:

به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا می‌گوییم: عرض
به ژرفا می‌گوییم: عمق
به بلندا می‌گوییم: ارتفاع
به سرنوشت می‌گوییم :تقدیر
به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ
به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارس‌ها می‌گوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر

چون میهن ما خاور ندارد، به خاور می‌گوییم: مشرق یا شرق!
به باختر می‌گوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!

چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!)

تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، یا بهتر از همه‌ی اینها: آقامصطفی!

چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش می‌نامیم! و در این «عرش» به کارهای شگفت‌آوری می‌پردازیم همچون: طی‌الارض! و شق‌القمر( که هردو «ترکیب» از ناف زبان پارسی بیرون آمده‌اند!)

***
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد!
بدین بوم و بر زنده یک‌تن مباد!

و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود. ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند. البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است. سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و «حقوق بشر» است. با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی – نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟ فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود:

پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد وبارانش ناید گزند

جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت

از آن پس نمیرم که من زنده‌ام
که تخم سخن من پراگنده‌ام

هر آن کس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین

اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی‌دانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»

به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او!
بسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادانشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنم!
به هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!» به هر روی،چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!) پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و...نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی!

وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، علی... و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...

دخترعمویم سُمیه

«
درعنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی!» از دختر عمویم سمیه پرسیدم :« سمیه یعنی چی؟» گفت: «نمی‌دونم بخدا!» گفتم: «آدمی که معنی نام خودش را هم نداند به درد جرز دیوار می‌خورد!» پاسخ داد: «اِوا! اگه اینطوره خودت بگو ببینم میرزاآقا یعنی چی؟!» گفتم : «چرا زود برافروخته میشی!» با بانگ بلند پاسخ داد: «برافروخته، مرافروخته چیه دیگه؟! عصبانی شدم
رفتم ازعمویم پرسیدم:«عموجان! سمیه یعنی چی؟» گفت: «الله‌اعلم!» پرسیدم: «اعلم یعنی چی؟!» گفت «یعنی ذغنبوط!» پرسیدم: «ظقنبوت یعنی چی؟» پرخاش‌کنان گفت:«لا الله الی الله! برو پی‌کارتبخت‌النصر!» دیگر ترسیدم بپرسم «بخت‌النصر کی بود؟

همکلاسی‌ام جواد

از همکلاسی‌ام جواد پرسیدم : « جواد یعنی چی؟» گفت «من از کجا بدانم؟!» گفتم: «ازبابات بپرس» فردای آن روز از او پرسیدم: «بابات چی گفت؟» جواب داد «گفت فضولی موقوف!» پرسیدم «موقوف یعنی چی؟!» جواب داد: «از کجا بدانم؟ مگه من خدام

دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی

از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم
به جای رستم‌زائی می‌گوئیم سزارین رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زائی

به نوشابه می‌گوییم: شربت
به کوبش و کوبه می‌گوییم: ضربت
به خاک می‌گوییم: تربت
به بازگشت می‌گوییم: رجعت
به جایگاه می‌گوییم: مرتبت
به هماغوشی می‌گوییم: مقاربت
به گفتاورد می‌گوییم: نقل قول
به پراکندگی می‌گوییم: تفرقه
به پراکنده می‌گوییم: متفرق
به سرکوبگران می‌گوییم: قوای انتظامی
به کاخ می‌گوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر می‌گوئیم: انوشیروان عادل

***
باری، چون حضرت آیت‌الله...مجتهدعظیم‌الشأن به مرده می‌گوید میت
ما هم به مردگان می‌گوییم اموات
به فرشته‌ی آدمکش می‌گوییم:ملک‌الموت!
به دریای آرام می‌گوییم: بحرالمیت!
و در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن می‌گوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ می‌گوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه. به خراسان می‌گوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا می‌گوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز می‌گوییم: زارع
و به کشاورزی می‌گوییم: زراعت

اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!

تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت
به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه
به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه
به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه
به جای پرونده می گفتیم دوسیه...............


از وبلاگ : نور افکن

Wednesday, November 25, 2009

چه بایدکرد

از گذشته های دور تا به امروز در تمام نقاط دنیا و در تمام کشورها افرادی که با نام سرباز به استخدام درمی آمدند یا به صورتی‌ دیگربخشی از سپاهیان یک کشور می‌شدند وظیفهٔ اصلیشان دفاع از آب و خاک و ناموسشان بوده است ،حال تصور کنید همین سربازانی که وظیفهٔ اصلی‌ و اول وآخرشان دفاع از کشوروناموس ملت است خود به متجاوزینی تبدیل شوند که نه تنها از آب و خاک کشور و نوامیس ملت پاسداری نمیکنند بلکه داریی‌های کشور را به این وآن ببخشند و کاملا آگاهانه ثروتهای کشور را به یغما ببرند و دردناک تر از همهٔ اینها به جان و مال و ناموس مردم سرزمین خود نیز تجاوز کنند و برای به خاک و خون کشیدن ملت خود اجنبی لبنانی و فلسطینی و عراقی و... اجیرکنند
شاهد این موضوع آخر اتفاق‌های پس از کودتای انتخاباتی است که نیازی به توضیح ندارد و همگان به استناد هزاران عکس و فیلم گرفته شده در این مدت کوتاه از این فجایع و جنایت ها باخبرند
حال هدف از این نوشته طرح این سوال است : ملتی که از سوی حکومت خود  مورد تجاوز قرار می‌گیرد چه باید بکند ، بی شک حکومتی که برخاسته از میان یک جامعه باشد و بر اساس خواست و انتخاب یک ملت بر مسند قدرت نشسته باشد هرگز به جان و مال و ناموس ملت تجاوز نخواهد کرد چرا که خود را برگزیده ملت برای خدمت میداند و زمانیکه مردم حکومت را نخواهند بی هیچ مقاومتی کنار میرود تا مردم برای اینکه چه کسی خدمتگذار بعدی شان باشد تصمیم بگیرند، چرا که حکومت از اساس امری قراردادی است که اختیار آن می بایست تمام و کمال در دست مردم باشد،از آنجاییکه حکومت فعلی‌ درایران بلازده ی امروز حکومتی نیست که با انتخاب مردم بر سر کار باشد، درنتیجه حکومتی نامشروع‌ و غیرقانونی است
در دوران جنگ ایران و عراق سربازان عراقی‌ دست به چه جنایاتی میزدند که امروز سپاه پاسداران و بسیج نمیزند !؟ سربازان عراقی‌ اسیر میکردند ، فحاشی میکردند ، شکنجه میکردند ،تجاوز میکردند، میدزدیدند و میکشتند،آیا بسیجی‌ امروز و سپاهی امروز کاری غیر از این می‌کنند؟
در چنین شرایطی مردم چه باید بکنند؟ آیا سکوت متجاوزین را متجاوز تر نمیکند؟ پس آیا نباید ازهر فرصتی برای اعتراض و فریاد بر سر ظلم و تجاوزاستفاده کرد؟؟
به امید آزادی ایران از چنگال متجاوزین و دزدان جان و مال و ناموس مردم نجیب و اصیل و شجاع ایران.

Sunday, September 20, 2009

حجاب از زبان ایرج میرزا

نقاب دارد و دل را به جلوه اب کند
نعوذ بالله اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهر قران به وفق خواهش او
رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
از او دلیل نباید سوال کرد که گرگ
به هر دلیل که شد بره را مجاب کند!
ایرج میرزا

Saturday, September 12, 2009

توحش دينی

توحش دينی


******************
شعر از : م. سحر

نام الله و یَهوَه نام ِخداست
ليک اين هر دو نام، دام ِخداست
آن يکی خنجری ست در کف ِ کين
نام ِوحشت نهاده، دولت دين
تا کِشد گِردِ ملـّتی ديوار
تاج شاهی نهاده بر دستار
ساز و برگ مدرن همدستش
تيغ در دست ِزنگی ِمستش
وان دگر نام ِ یَهوَه را به يهود
وانهاده ست مثل ِآتش و دود
تا به نام ِ حکومت ِدينی
برکـَنـَد ريشهء فلسطينی
گر بپرسيد: «کاين چه آئينی ست؟»
راست گويم: توحش دينی ست!

م. سحر
پاريس ۱۳.۱.۲۰۰۹
http://msahar.blogspot.com

زنده یاد ایرج میرزا و محرم

زنده یاد ایرج میرزا و محرم

بیچاره چه میكشی خودت را ….. دیگر نشود حسین زنده
كشتند و بمرد و رفت و شد خاك ….. خاكش عـلف و علف چرنده
من هم گویم یزیـد بد کرد ….. لعنت به یزید بدكننده
اما دگر این كتل متل چیست ….. وین دسته خنـده آورنده
تخم چه كسی بریده خواهی ….. با این قمــه‌های نا برنده
آیـا تــو سكینـــه‌ای كـه گـوئی ….. سو ایستمیرم عمیم گلنده
كو شمـر و تو كیستی كه گوئی ….. گل قویـما منی شمیـر النده
تو زینـــب خواهـــر حسینـی ….. ای نره خر سبیــل ‌گنـده؟
خجلـت نكشی میـان مـردم ….. با این حركات مثـل جنده
در جنگ دو سـال پیش د یـدی ….. شد چند كــرور نفس رنده
از این‌همـه كشتـگان نگـردید ….. یك مو ز زهــار چرخ كنده
در سیـزده قرن پیـش اگـر شـد ….. هفتاد و دو سر ز تن فكنده
امـروز چرا تو می كنی ریش ….. ای درخور صد هزار خنده
كی كشته شـود دوبـاره زنـده ….. با نفــریــن تو بــر كشنــده
بــاور نكنـی بیـــــا ببنـــدیـم ….. یك شرط به صرفه برنده
صـد روز دگـــر بـــرو چـو امـــروز ….. بشكاف ســر و بكـوب دنــده
هی بر سر و ریش خـود بزن گل ….. هی بر تن خــود بمال سنده
هی با قمه زن به كله خویش ….. كاری كـه تبر كند به كنـده
هی بر سـر خــود بزن دودستـی ….. چون بال كـــه می‌زنـــد پرنـده
هی گـو كـه حسیـن كفــن ندارد ….. هی پـــاره بكــن قبــای ژنده
!گر زنـده نشــــد انـم به ریشـت ….. گر شـد ان تو به ریش بنده

چرا فريدون فرخزاد را کشتند؟

چرا فريدون فرخزاد را کشتند؟


متن سخنان سياسی زنده ياد فريدون فرخزاد درکنسرت آلبرت هال لندن
به پاس احترام به اين آوازخوان شجاع و مدرن ايران،
برای نخستين بار به صورت مکتوب منتشر می شود.

فرخزاد: برای ملتم مي ايستم. سينه ام را سپر می کنم!

فرخزاد: با ايرانی کار کردن مصيبتی است.

فرخزاد: از يه پاسپرت چُسکی اينها نترسيد که بهتون ميدن يا نميدن!

فرخزاد: يک روزی ملت ما آزاد ميشه و اين روز زياد دور نيست.

فرخزاد: فرهنگ هميشه غالب ميشه بر زور و ستم و قلدری.

فرخزاد: آمريکائی ها چراغ سبز دادند که روح اله خمينی بر جان و مال و ناموس من و شما غالب بشه. انگليسها هم به اونها کمک کردند.

فرخزاد: خمينی نتونست از پس زبون من بر بياد!

اولاً که شبتون بخير،اگر نوروز بود بشما می گفتم که عيد شما مبارک،ولی هنوز مونده ديگه چند روزی ولی فرقی نمی کنه بهر جهت در يکی از اين سالها سال مبارک خواهد شد واوضاع جورديگری خواهد شد.طبيعیهِ ، طبيعیهِ دنيا نه اون جوری که بوده مونده، نه اون جوری که هست می مونه، نه اون جوری که بعد خواهد شد خواهد موند.همه چيز در حال تغيير و تحوله.ِ منهم در حال تغير وتحول هستم. چهار سال قبل برای اولين و آخرين بار به لندن اومدم روی صحنه البته اين همه جمعيت نبود،اون موقع سالن ما کوچکتر بود و حرفهائی که من ميزدم به دل همه نمی نشست من برنامه سياسی اجرا می کردم باتفاق سعيد اگر يادتون باشه ،خُب مردم زياد علاقمند به اين مسائل نبودند.خيلی زياد می گفتند که ای بابا اصلاً بتو چه؟،به ما چه؟ خوب چکارداری به اين کارها؟ از لُس آنجلس ديشب يه فيلم ديدم. يک آقای کمدين که خيلی دوست دارن مردم را به خندونن. ولی من گريه ام گرفت از اين همه ابله بودن آدمها که اسم خودشون را هم هنرمند ميگذارند که می گفتش که بعله يک نفر نوار من رو پخش می کرد که: سرباز،سرباز فلاًن بعد هم از دهن خمينی اين حرف مياد بيرون بتو چه تو؟ بروشب بود بيابان بودِت روبخون . نه راست ميگن اونا که اونجا هستن واقعاً اينطور فکر می کنند. بمن چه، بشما چه. فقط به اونا مربوطه که در زندگی خودشون غوطه ور باشند و درهزاران کيلومتر دور از ايران در عالم خيال دارند ايران رو دوباره می گيرند.البته می گيرند،همون جور که عمه شون ايران رو ازدست داد،خودشون ايران را دو باره می گيرند. ولی مسائلی که من اون زمان مطرح می کردم مسائلی بود که از دلم بيرون می اومد. مسائلی بود که صادقانه با مردم ايران در ميان می گذاشتم و مسائلی که امشب مطرح می کنم همون مسائل هستند.....ما درسته که نوروز رو جشن می گيريم ، پای کوبی هم می کنيم، رقص هم می کنيم،آواز هم می خونيم،همه کار می کنيم،هر چی ميگن درست ميگن ولی اون آدمی که اهل منطق و فکر و سياست است واجتماع رو می شناسه می دونه که هميشه در هر کشوری در مقابل مذهب - نميگم مذهب بد يا مذهب خوب،مذهب هم به خودی خود بد نيست ما هستيم که همه چيز رو بد می کنيم- در مقابل مذهب، مليت رو قرار ميدن در مقابل الله اکبر زنده باد ايران رو ميذاريم،در مقابل عاشورا وتاسوعا ،عيد نوروز رو ميذاريم،چهارشنبه سوری. اين ديگه طبيعت بشرِکه اين جوری مقاومت ملی بکنه ونه بپايکوبی ربطی داره نه بفساد اخلاق ربطی داره، اگر واقعا گر حکم شود که مست گيرند در شهرهرآنچه هست گيرند......مردی است(رضا فاضلی) که سعی می کنه مردم ايران با افکار و آثار استاد دهخدا آشنا بشند و در همين راه بچه اش رو از دست داد. عيد نوروز زمانی است که ما همديگر رو بايد خيلی بيشتر دوست داشته باشيم.من که دوستِ تون دارم ،زنها که عاشق من بودند هميشه، مردها هم با من خوب شدند.بعد از انقلاب مردها به من راضی شدند بعد از اينکه اين آقايون رو ديدند،گفتنند: بابا خدا پدر فرخزاد رو بيامرزه. به رضای فاضلی گفتم: رضا جون درسته که من شو اجرا می کنم ولی خوب دهن من و زبان من مسله ديگری است، می تونم از اون حرفها بزنم که می خواهم؟ گفت: آره عزيزم هرچی می خواهی بگی بگو. چون هرچی می خوام بگم من به توضيح المسائلی اشاره کوچک می کنم يک کتابی است که اينهائی که ميگم، اولاً من امشب به هيچ وجه جوک نميگم يعنی چيزهائی را ميگم که جدیِ جدیِ تو کتاب نوشتن ،مردم می خرند و می خونن و می خنندند،شما نخونده ايد ،نخنديديد، من براتون ميگم چی توش نوشته «.....برتمام مسلمانان يعنی همه واجب است که(پزشک هم هستند ديگه) بعد از خوردن غذا رو به قبله خوابيده و اين انگشت خود را در خرخره نموده (عين جملات) آروقی جانانه زند تا غذاهضم گردد.» حالا اين تيکه رو تفسير کنم من مثلا بيام لندن تو اين بدبختی، پاس پناهندگی نمی دونم، اينور و اونور،بعد برم پمپ بنزين کار بگيرم بعد يک بيگ مگ بخورم وسطkansigton hig sreet بخوابم کف خيابون انگشتمُ رو بکنم تو گلوم آروق بزنم جانانه که غذا هضم بشه اون چيزی که ما بدبختها اين روزها می خوريم اصلا خود بخود هضم شده قبلا. ما داريم هضم شده مارگرت تاچر رو می خوريم. هم تو ايران هم تو اين جا ، بماند،اما هضم بشود! حالا قسمت دومش ،حالا داستانی است،نوشته که «برهرمسلمانی واجب است بعد ازغذای حاجت (اصلا بيگ مگ خوردن غذای حاجت نداره که) اين انگشت مسلمونا اون بالا بگم،اين مالِ گلوتونه ها عوضی نکنيد ستون دين خراب ميشه روسرتون،اين انگشت در روز چندين بار بخودنموده تا تطهير کامل شود».حالاگوش کنيد اولا که چرا اين انگشت مال گلو؟ اين انگشت مال اون جای آدم؟ ما اين رو نفهميديم! خدا پدر و مادرشونه بيامرزه تو اين کتابهای اينا غير از معده و پايين تنه چيز ديگه ائی نيست.دستورات دينیِ آسمانيه همش اين جا و اونجا،حالا بماند.بعد کسی که از پنج سالگی بچه مسلمان،نوشته بايد اين کار رو بکنه بچه مسلمان!نوشته بچه پنج ساله از پنج سالگی انگشت حالا اگه دست نداشت دائی جانش بايد انگشت گنده خودشو بکنه بعد تازه بزرگ ميشه بجرم لواط مردکه رو اعدام می کنند،معلومهِ يارو اون کاره ميشه وقتی روزی صد دفعه انگشتشو بکنه بخودش .

اما مگه ميشه؟ يه ملت رو ملتی که حافظ و سعدی خونده يک انگشت به دهنش يک انگشت به ماتحتش راه بره تو خيابونها!؟ اين دينه؟ اين دستور دينیِ؟ اينو آوردن تو ايران گذاشتن بجای فرهنگ سعدی،مولوی و حافظ. (بعضی از جماعت به عنوان اعتراض سوت می زنند) سوت نزنيد گريه بايد بکنيم بر احوال خودمون. شما در لندن در تئاتر آلبرت هال نيازی به انگشتهای منهم نداريد. خودتون ماشاالله بهمه انگشت می رسونيد از طريق روزنامه و اعلاميه و فلان،ولی اونائی که تو ايران هستند اون چهل ميليون، بايد ديگه دين گفت شرع دين، اين مال بالا اون مال پايئن. حالا با اين چکار ميشه کرد !؟ من نمی دونم ولی خوب حتماً برای اون چيزی پيدا ميکنند. اما بماند راجع به اين کتاب من امشب با شما صحبت ميکنم .درضمن اين کتاب هست توی لندن. بخرين ، بخونينن تا ببينن که برسر ملت ايران اين نيامده که باغ مونه گرفتن آخه بعضی وقتها می شينن همچی ميگن که آقا تمام اين صندق قباله خونه اس گرفتن ،چکار کنم؟! خوب کردن گرفتن! کسی که يک صندق قباله خونه داره، اما هيچ کس نميگه سعدی رو گرفتن،حافظ رو گرفتن،مولوی روگرفتن،فروغ فرخزاد،پروين اعتصامی اينها رو کسی نميگه ! ميگه ماشين بنزم رو گرفتن. آقا دوست آخوند نداری پس بگيرم.بماند اينا بعداً اشاره به اين کتاب جالب ميکنم براتون.ميخواهم يک آواز بخونم براتون ما ها با هر طرز تفکر سياسی، يک چيز مشترک داريم ، وطن مشترک،آب وخاک مشترک وفرهنگ مشترک،وطن ما ايرانه.........من بچه که بودم بابام افسربود. بعد ميوه می آورد خونه ظهرها مردم مياوردند ديگه که زن و بچه شون بخورن بعد ما فوری می دويدم ميوها رو می خورديم بعد مادرم ميزد رو دست ما می گفت: نخور! ، بچه که نتونه شکمشُ نگهداره بزرگ بشه اونجاشم نگه نمی داره.همين جوری هم شد، جدی ميگم واقعاً همين جوری شد. ولی خوب فکر می کنم باباهای شما هم همين چيزها رو به شما گفته بودند هم چين چيز خنده داری نيست حالا اين بماند. تو آلمان يک بوريس بکر بود تنيس بازی کرد تمام مردم آلمان ايستادند که بوريس بکر قهرمان ،رئيس جمهوررفت خم شد جلوی پسر هفده ساله و فلان. حالا ما که الحمدالله رئيس جمهور نديديم که جلوی ما خم بشه اگه َم ميشُد اتفاقاً بد نبود.ولی خوب نه واقعاً حيف انگشت اونا که الحمدالله يکی شون آبدار بوده، روسای جمهورشون يکی ديوانه بوده، يکی شون نمی دونم خمير گير بوده، يکی شون بنا بوده، رئيس مجلس نانوا بوده تو نجف، اون يکی ها بماند با قصاب و عطار وبقال خوب بشيد اينها ممکنه فردا رئيس جمهور ايران بشن اينقدر بد نباشيد باها شون بماند......

در کتاب نوشتن که دوازده جا در اسلام برای عشق بازی حرامه،(سئوال و داد و فرياد حاضرين درسالن ) حالا می دونی مال کيه ديگه داد نزن! اول - زيردرخت ميوه ، قشنگ ترين جاست برای عشق بازی. پرسيدم به يه کسی گفتم آقا چرا حرامه؟ زير درخت ميوه چرا حرامه؟ گفتش ممکنه سيب بيفته اونجای امام بشکنه مثلاً ، نه يک بار درست درست شده باشه. سيب بيفته بشکنه! .دوم- 42 جا برای عشق بازی حلال است در کتاب نوشته ،يک- پشت کوهان شتر (واقعاً ماها که روی زمين صاف راه ميريم نمی تونيم کاری بکنيم بريم پشت کوهان شترعشق بازی کنيم) نوشته نَعُوذ بالله ننوشته که اينکارها رو نکنيد ،نوشته نَعُوذبالله اگر کسی خواست با شترعشق بازی بکند(عشق بازی لب شتر رو بگيرم بگم عزيزم!) عشق بازی،عشق بازی کند چهارچيز بايد حلال باشد.اول- ميخی که شتررا با آن به زمين ميخ کوب می کنند. دوم- طناب گردن شتربه ميخ . سوم- (حالا پايين تنه شتراز ميخ شروع ميشه) سوم چی چی نبردبانی که ميذاری از شترميری بالا.چهارم- چهارطبقه از اين امر مستثنی هستند چشم سبزها،ديوانه ها،شعرا وآدمهائی که باعث خنده مردم ميشن. الحمدالله من مستثنی هستم از عشق بازی با شترحالا که نميشه با شتر،اگه کسی اينجا هست خيالی داره بعداًً( خنده فرخزاد،ً ها ها ها ها ها) آخه من نمی فهم اين کتاب دينی خوبه چرا توش نمی نويسن با دخترهمسايه تون عروسی کنيد خيال خودتون رو راحت کنيد. شتر،م يخ طويله، سوزن نخ نردبانی بخرم که بغل شتر بخوابم. تازه نوشته اکر نَعُوذ بالله شخصی خواست - يعنی خودشون چون می کنند- آدم کارهائی رو که ميکنه می نويسه، چرا من نمی گم عشق بازی با خر چيه؟ برای اينکه نمی دونم چيه، نَعُوذبالله اگر شخص مسلمانی خواست با الاغ عشق بازی بکند لازم است که روز بعد الاغ رو به چهل کيلومتری برده بفروشد. مثلاً من توی لندن با يه الاغ عشق بازی کنم! الاغ رو سوار اتوبوس دو طبقه کنم برم چهل کيلومتری. کجا!؟ آب کُر آبی است سه وجب در سه وجب در سه وجب.حالا اگر زير شير آب بشورم چه ايرادی داره.آب کُر سه وجبی تو انگليس! آب سه وجبی! چی چی سه وجبی هست که آب سه وجبی باشه ؟ حالا. بعد نوشته که بر مسلمان واجب است يک مشت از آن آب ببويد اکربوی ادرار نداد يک قلپ از آن آب ميل بفرمايد.حالا مثل اينکه ما يک عمرشاش خورديم مثلاً می دونيم مزه ادرار چيه ! اگر مزه ادرار نداد ؟ من چه می دونم مزه ادرار چه جوری ،می خوام بگم شما که امام هستيد بخوريد به ما بگيد مزه ادرار ميده! نه؟ چرا من بايد شاش بخورم که مسلمان باشم چرا؟ اگر مزه ادرار نداد بعد اون آب، آب کُرِ من می تونم برم باهاش نماز بخونم. بنده بو کردم مثلاً بوی عطرکريستن ديورداد،خوردم مزه شاش داد،خوب چکاربکنم شاش بخورم که مسلمان باشم چرا؟ آخه اين چه دينی است که همش با پايئن تنه و معده کار داره؟ همش شاش؟ نمی دونم سوراخ فلان وسوراخ فلان؟، يک کلمه از مغز توش نيست! حالا گفتن زمان پادشاه، يادمه زلزله اومد. درطبس. تمام اهالی 90.درصد مردم مردند. حالا زمان اينا اگرزلزله ائی حادث شد يعنی يه چيز مهمی هم نيست مثلاً ممکنه فقط يک مليون بميرند(براشون) مهم نيست.اگر زلزله ئی حادث شد شخصی در طبقه دوم خوابيده بود مثلاًً شخص 7. ساله عمه آن شخص7. ساله چند ساله است ؟11.ساله حالا زمان شاه زلزله می اومد مردم دنبال کفش و کلاه و شلوارشون بودند.حالا زمان اينا اگر بر اثر تکانهای ناشی از زلزله آن شخص بروی عمه خودافتاد طفلی که از اين جريان حادث ميشود حلال زاده است. کی تو زلزله رو عمه اش می افته بچه دار ميشه؟ آخه اين چه دينی (است) که آدم بغل عمه اش می خوابه؟ مگه ميشه؟حالا کی تو زلزله اون حالت تحريک جنسی رو داره که صاف بيفته رو عمه اش بچه هم درست بکنه؟ چی چیه اينا؟ گفتن که دادستان انقلاب گفته:اگه مردکه از اين حرفها بزنه می کُشيمش. گفتم: دادستان انقلاب خودش دراثر تکانهای ناشی از زلزله بدنيا اومده! اين حرفها چيه؟ مگه ميشه؟ خونه داره رو سرم خراب ميشه من بيفتم روی عمه ام بگم آخ جون قربونت برم عمه! ای وای! اسمش و هم بزاريم فريدون! داستانيه آخه! چی چیه؟ اين کتابُ دادن دست بچه های مدرسه که اگر زلزله ائی حادث شد بدوننن که، بماند اين داستان زندگی ماست .تورو قران اينقدر داد نزنين (فرياد جمعی ازحاضرين در سالن فری بايد برقصه) خيلی خوب می رقصم عزيزم! ها ببين اون زمان گذشت که فری بايد برقصه. من برای ملتم می رقصم! آره عزيزم برای اينکه بجاش برای ملتم وا ميستم. سينه ام را سپر می کنم. شما تو لژتون بشينين قربان مشروبتونو بخورين. زياد ناراحت نباشين. من مال چهارراه گمرکم عموجان! با کی طرفی! اينو نگا کن! خمينی نتونست از پس زبون من بر بياد تو می خواهی بر بيائی؟ نوشته که: گوش کنيد «خداوند تبارک و تعالی 12نوع از حيوانات رو که اول انسان بودند بخاطر فساد اخلاق تبديل به حيوان کرده.» اينو ميگم بخونين! هست. نوشته که: خرگوش زنی بوده است که پنهان از انظار(يعنی يواشکی) زنا می کرده. يعنی يواشکی خيانت می کرده به شوهرش مزخرف کامل يعنی اين! همه کنسرت من5... آدم اينجا يک دونه خرگوش نبايد باشه. نه واقعاً مگه ميشه !؟ يعنی يک دونه زن خائن هم نيست اينجا؟ ميشه! بابا گوش کنيد چی چی نوشته؟! نوشته که: «قضای حاجت در زمين غصبی جايز نيست.» يعنی اگه شما واقعاً وسط خيابون رفتين قضای حاجت. حالا اسمش رو قضای ناراحت معده تون بوديد بايد اول قباله خونه يارو رو ببينيد بعد بريد توش اون کار رو بکنيد. در کوچه بن بست جايز نيست.سر چهارراهkansigton جايزِ (است؟!) اين کتاب اخلاقی است که بدست بچه 7 ساله ايرونی دادند. بهش ميگن اينو بخون و طبق آن رفتار کن. اين کتاب رو میدونيد بجای کتاب کی دادند؟ اين کتاب رو بجای کتاب کليات مولوی ، کليات حافظ، کليات سعدی دادند. البته جواب خمينی اينه که مولوی گفته:
هر چه می گويم بقدر فهم توست
مُردم اندر حسرت فهم درست
اين جواب اين آخوندهاست. اما از زبان حافظ. اين چيزها که ميگم می خندين،جوک که نيست. کتابهِ، کتاب دينی ملت ايران!ِ جوک نيست. گريه داره! ولی خوب ما می خنديم! اما حافظ يک شعر داره که جواب اينها رو در چندين صد سال قبل داده حافظ می گويد: (فرياد بعضی از افراد در سالن: فری بايد برقصه ) حتمن عزيزم! با لباس می خواهين يا بی لباس می خواهين؟! کُدومشو می خواهين؟! تازه کُدوم فری (فريدون) رو می خواهين؟ حافظ گفته که: من می دونم شما حافظ رو نمیشناسيد و نمی دونيد من چی ميگم! به همين دليل چند دقيقه خودتون رو نگهداريد. بقيه می شناسند حافظ رو. حافظ گفته که: مگه ميشه کسی از فرهنگ ايران صحبت بکنه بعد يکی بگه فری بايد برقصه؟! حالا فری شب مياد خونه تون ميرقصه! شايد بر اثر تکانهای ناشی از زلزله بروی عمه پير توهم افتادم! امشبو تو حادث شدی. اين جواب مردم ايران هست به خميِنی حافظ ميگه:
نفس باد صبا مشکن فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان شد
ارغوان جام عقيقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
اين تطاول (يعنی اين درد رنج) که کشيد از غم هجران بلبل
تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد شد
اين جواب حافظه. جواب فرهنگِ ايرانِ و جواب مردم ايران. مثل شما کهِ با برگزاری سٍنّتهای ملّی شون و بدون تشويق از اين روزنامه ها واعلاميه ها و غيره و ذالک> ملّيت مون رو حفظ کنيم. برای ما چی مونده؟ ما چه جور مِيتونيم ايران رو حفظ کنيم وقتی دستمون بهش نميرسه؟ وقتی دست وزارت خارجه انگليس پثت خمينی (است)؟. من چطور می تونم دست اونها را از پشت خمينی بردارم؟ فقط با زنده نگهداشتن سنّت های ملّی. (فرياد و تشويق همرا با دست زدن از طرف اکثريت حاضردر سالن). دست بزنيد! از يه پاسپرت چوسکی اينها نترسيد که بهتون ميدن يا نميدن! همين ها اين بلارو بسر من و شما آوردند. همينا تو همين سالنها. ولی يک روزی، يک روزی، يک روزی ملت ما آزاد ميشه و اين روز زياد دور نيست. انگليسها هم نمی تونند زياد خمينی ها رو نگه بدارند، فرهنگ هميشه غالب ميشه برزوروست مو قلدری. فرهنگ ايران هزاران سال غالب شده، بر چنگيز مغول غالب شده. اين ها کی هستند؟ که فرهنگ ايران بر اينها غالب نشه!؟ من فقط متًاسف هستم. برنامه سياسی نيست.... بهر صورت من می تونستم يک آوازبخوانم، ولی فکر می کنم نوروز فقط ساز و آواز نيست. بعضی ها هنوز نشستن ميگن که انشااله امريکائی ها چراغ سبز ميدن ماها ميريم ايران. آمريکائی ها چراغ سبز دادن ما را بيرون کردن از کشورمون! ما هنوز نمی خواهيم اين واقعيت ها را قبول بکنيم. آمريکائی ها چراغ سبز دادند که روح اله خمينی بر جان و مال و ناموس من و شما غالب بشه. انگليسها هم به اونها کمک کردند. طراح شون همين ها بودند، تو همين لندن. ولی فرهنگ حافظ، سعدی، مولوی يک روزی باعث ميشن اين فرهنگ باعث ميشه که خمينی ساقط بشه و فرهنگ بر ايران غالب بشه. مثل هزاران بار که اين مسئله در تاريخ ما پيش آمده. بنابراين ناراحت مسًله نباشين. از زبان مولوی يک چيز ديگه بشما ميگم . مولوی می گويد: نگفتم: مولوی زيباترين شاعر ايرانی ميگه:
نگفتم مرو آنجا که آشنات منم
در اين سرای فنا چشمه حيات منم
و گرکه قهر روی صد هزاربار ز من
به عاقبت به من آيی که آشنات منم
-------------------------------------------------------------------------------------------------
افزوده:

بخشهائی از کتاب حلية المتقين

«از حضرت رسول...منقول است: چون کسی خواهد با زن خود جماح کند. به روش مرغان بنزد او نرود بلکه اول با او دست بازی و خوش طبعی بکند وبعد از آن جماح بکند. در حديث صحيح از حضرت صادق منقول است: در وقت جماح سخن مگوئيد که بيم آن است فرزندی که بهم رسد لال باشد و در آن وقت نظر به فرج زن مکنيد. بيم آن است که فرزندی که بهم رسد کور باشد. در روايات ديگر از آن حضرت منقول است: باکی نيست نگاه کردن به فرج در وقت جماع . در چندين حديث معتبر وارد شده است: مرد و زن در حالتی که خضاب به حنا و غير آن بسته باشند، جماع نکنند. از حضرت موسی پرسيدند که اگر در حالت جماع، مرد و زن دور شود چيست؟ فرمود باکی نيست، باز پرسيدند اگر کسی فرج زن را ببوسد چون است؟ فرمود باکی نيست. از حضرت صادق پرسيدند اگر کسی زن خود را عريان کند و به او نظر کند چون است؟ فرمود: مگر لذتی از اين بهتر می باشد! و پرسيدند: که اگر دست و انگشت با فرج زن و کنيز خود بازی کند چون است؟ فرمود باکی نيست. اما به غير اجزای بدن خود چيزی ديگر در آنجا نکند. و پرسيدند که آيا می تواند در ميان آب جماع بکند؟ فرمود باکی نيست. حضرت رسول فرمود: يا علی جماع مکن با زن خود در اول ماه و ميان ماه که ديوانگی و خوره و خبط دماغ راه می يابد به آن زن و فرزندانش، يا علی جماع مکن بعد از پيشين که اگر فرزندی بهم رسد احول خواهد بود. يا علی در وقت جماع سخن مگو که اگر فرزندی حاصل شود ايمن نيستی که لال باشد. و نگاه نکند احدی به فرج زن خود و چشم بپوشد در آن حالت که نظر کردن به فرج، در آن حالت باعث کوری فرزند می شود. يا علی هر که جنب با زن خود در فراش خوابيده باشد قرآن نخواند که می ترسم آتشی از آسمان بر هر دو نازل شود و بسوزاند ايشان را. يا علی ايستاده با زن خود جماع مکن که آن فعل خران است و اگر فرزندی به هم رسد مانند خران بر رختخواب بول می کند. يآ علی در شب عيد فطر جماع مکن که اگر فرزندی به وجود آيد شَر بسيار از او به ظهور آيد. يا علی در شب عيد قربان جماع مکن که اگر فرزندی بهم رسد شش انگشت يا چهارانگشت در دست داشته باشد. يا علی در زير درخت ميوه دار جماع مکن که اگر فرزندی بهم رسد جلاد و کشنده مردم باشد . يا ريئس و سر کرده ظلم باشد. يا علی در برابر آفتاب جماع مکن مگر آنکه پرده ای بياويزی که اگر فرزندی بوجود آيد هميشه در بد حالی و پريشانی باشد تا بميرد. يا علی در ميان اذان و اقامه جماع مکن که اگر فرزندی به وجود آيد جری باشد در خون ريختن. يا علی در روز آخر ماه شعبان جماع مکن که اگر فرزندی بهم رسد عشار و ياور ظالمان باشد و هلاک بسياری از مردم بر دست او بود. يا علی بر پشت بام جماع مکن که اگر فرزندی بهم رسد منافق و ريا کننده و صاحب بدعت باشد. يا علی چون به سفر بروی در آن شب که می روی جماع مکن که اگر فرزندی به وجود آيد مالش را بناحق صرف کند و اسراف کنندگان برادر شيا طين اند و اگر به سفر روی که سه روزه راه باشد ، جماع مکن که اگر فرزندی بهم رسد ياور ظالمان باشد. يا علی در شب دوشنبه جماع بکن که اگر فرزندی بهم رسد حافظ قران و راضی به قسمت خدا باشد. يا علی اگر جماع کنی در شب جمعه و فرزندی بهم رسد ، خطيب و سخنگو باشد و اگر در روز جمعه بعد از عصر جماع کنی فرزندی بهم رسد از دانايان مشهور باشد. و اگر جماع کنی در شب جمع بعد از نماز خفتن . اميد است آن فرزند از ابدال باشد . يا علی در ساعت اول شب جماع مکن که اگر فرزندی بهم رسد ايمن نيستی که ساحر باشد و دنيا را بر آخرت اختيار نمايد. يا علی اين وصيت را از من بياموز چنانچه از جبرئيل آموختم.»

باز آورده از کتاب حليته المتقين تاليف:عالم ربانی مرحوم علامه محمد امام باقر مجلسی.ص1.6 تا11.
از آقای محمود نژاد که زحمت پياده کردن (از روی نوار ويدئو) و تايپ سخنان فريدون فرخزاد را برای ادبيات و فرهنگ متقبل شدند سپاسگزاريم

ادبيات و فرهنگ
از سایت زنده یاد فريدون فرخزاد

آدمهای قبرستانی

آدمهای قبرستانی .....


ارتباط ایرانی‌ با قبر ناگسستنی ست ..کار ما با قبر هست . نشاط را ما از قبر میگیریم .سعادت را ما از قبر میگیریم .بار و بندیلتو ببند بریم کربلا ،،،سر قبر ،،از اونجا هم میرویم نجف،،، سر قبر ،،،بعد میرویم به مدینه،،،سر قبر،،،برمیگردیم به مشهد ،،،سر قبر،،،میرویم قم و كاشان و شیراز و اینجا ها ..همه قبر هست ،،،میرویم سر قبر،،،،سر قبر،،،،اصلا زندگی ما همش در قبر است،،،به همین خاطر آباد ترین جاهای ما قبر هاست(از تخت جمشید و دو سه چیز دوران ساسانی بگذریم كه یك خشتش و یك سنگش به تمام قبور جهان اسلام می ارزد )...بعد از قبر دیگر چی داریم ؟ مسجد!!!!! در حالی كه این مسجد هم در ارتباط با اون قبر ساخته شده ..هموطن، ما آدم های قبرستانی هستیم...اهل زندگی نیستیم...ما را اینجور بار آورده اند.آیا ما فقط برای قبر آمده ایم؟ این مملكت همش پر قبره ، روز به روز قبر به قبر اضافه میشه. قبر امام ،حالا پس فردا قبر رفسنجانی و قبر همین علی خامنه ای و ... هی قبر داره تولید میشه تو این مملکت ..کاخ هاش کو؟‍ سالن های عظیم نمایش کو؟؟سالن های عظیم موزیک کو؟این مردم نیامده اند که هی همش برن سر قبر!!! تور سوریه میبرند سر قبر !!! همه ی زندگی ما برای قبر شده..مملکت ما هم شبیه قبر شده..حیف این کشور نیست؟ .

بهرام مشيری

Friday, September 11, 2009

نامه عبدالکريم سروش به خامنه ای


جشن زوال استبداد دينی
عبدالکريم سروش:
نامه عبدالکريم سروش به خامنه ای

بنام خدا
عروسی خونين پايان يافت و داماد دروغين به حجله در آمد.
صندوق ها بر خود لرزيدند و ديوان در تاريکی رقصيدند.
قربانيان در کفن های سپيد به نظاره ايستادند و زندانيان با دست های بريده کف زدند
و جهانيان يک چشم خشم ويک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردند.
چشم روزگار فاش گريست و خون از سر ايوان جمهوری گذشت.
شيطان خنديد و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضيلت به خواب رفت.

آقای خامنه ای،

که اين کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟
ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده

وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خوابزده
درين قحط سال فضيلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان يار دلنوازم شکری است با شکايت." نه اينکه شکايتی نداشته باشم. دارم و بسيار دارم اما آنها را با خدا در ميان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستايش و نوازش مداحان پر و سنگين شده است که جايی برای صدای شاکيان ندارد. ولی من از شما بسيار متشکرم. شما گفتيد که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به يغما رفت. باور کنيد که در تمام عمر خود خبری بدين خوشی از کسی نشنيده بودم. آفرين بر شما که نکبت و ذلت استبداد دينی را اذعان و اعلام کرديد.
شادم که آخر الامر آه سحرخيزان به گردون رسيد و آتش انتقام الهی را برافروخت. شما حاضر بوديد آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت کنند اما به ولايت شما پشت نکنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما ردای رياست شما چين و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهای سوخته و لبهای دوخته و خونهای ريخته و دست های بريده و دامانهای دريده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند.
"پری نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن،" قصه جمهوری ولايی شما بود. و اينک خدا را شکر که پرده عصمت دروغين اين ديو دريده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامنی اش بر آفتاب افتاد. و جهانيان با خشم و حيرت آن را برهنه مشاهده کردند.
آقای خامنه ای،

می دانم که روزهای تلخ و سختی را می گذارنيد. خطا کرده ايد، خطايی سخت. تدبير اين خطا را من دوازده سال پيش به شما نشان دادم. گفتم آزادی را چون روش برگيريد. از حق بودن و فضيلت بودنش بگذريد. آن را برای رسيدن به حکومتی کامياب به کار گيريد. اين را که می خواهيد؟. چرا شيپور را از سر گشاد می زنيد؟ چرا ميان مردم عسسان و خفيه نويسان و جاسوسان می گماريد تا ضمير آنان را بخوانند يا به حيله و ترفند، سخنی از زير زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نويسندگان را ... آزاد بگذاريد ، مردم به صد زبان حکايت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره های خبر و نظر را بر روی شما خواهند گشود وشمارا در تدبير ملک وتنظيم نظام ياری خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنيد. آنها ريه های جامعه اند. اما شما از بيراهه و کژراهه رفتيد. و اينک در طلسم تهلکه ای افتاده ايد و قربانی نظام بسته ای شده ايد که ديرگاهيست خود آن را آفريده ايد، که نه نقد در آن می رويد نه نظر، نه علم نه خبر. گمان می کنيد با خواندن بولتن های محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهای کامل و جامع را به چنگ می آوريد. اما هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی بايد به شما نموده باشد که افيون استغنا وافسون استبداد، زيرکی و دانايی را از شما ستانده است. و اينک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنيد. و خون را به خون می شوئيد مگر طهارتی حاصل کنيد.
خيانت و تقلب کم بود دست به قتل و جنايت برديد، خيانت و جنايت بس نبود تجاوز به زندانيان را بر آن افزوديد، قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کرديد. درويشان و روحانيان و نويسندگان و دانشجويان را هم امان نداديد و از دم تيغ گذرانديد. عاقبت هم به جانيان و بانيان جايزه داديد و به ريش همه خنديديد و ريش سرباز بی نوايی را گرفتيد که چرا ماشين ريش تراشی را به سرقت برده است!
از صبر خدا در شگفت بودم. می دانستم که

لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند

می دانستم که مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا می سوزند و می گريند و به زبان حال و قال با خدا می گويند:

ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک وليا و اجعل لنا من لدنک نصيرا ( خداوندا ما را از اين محيط پرستم نجات بخش وبرای ما ياوری بفرست.)
می دانستم که "چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است." زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولايت جاير را از خدا به دعا می خواستند (و می خواهند).
ندای آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم ناليدم که بازهم ندای خلايق را نمی شنوی؟ چون عيسی بر صليب گله کردم که "خدايا چرا ما را رها کرده ای"، مگر سياهکاران را نمی بينی که سبزها را سرخ کرده اند، مگر عبوسان و ترش رويان را نمی نگری که شيرينی ها را تلخ کرده اند، سوختن خرمن امنيت و کرامت انسان را می نگری و ذلت اعتراف زندانيان و شوکت شريرانه ستمگران را می بينی و بازهم استغنا می ورزی؟

تا روزی که آن اقرار مجبورانه و مکروهانه يعنی آن کلمات سه گانه را شنيدم: "هتک حرمت نظام"، که چون حديث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گويی کلمات آن خطيب نبود. کلمات تو بود خدايا که در خطابه جاری شد. دانستم که دست به کار اجابت شده ای و باد را فرمان داده ای تا آتش را به کشتزار فرومايگان ببرد. سجده کردم و سپاس گزاردم که

آفرين ها بر تو بادا ای خدا
بنده خود را ز غم کردی جدا

آتشی زد او به کشت ديگران
باد آتش را به کشت او بران

آقای خامنه ای،

می خواهم به شما بگويم دفتر ايام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است، آبرويش به يغما رفته است و طشت رسوائيس از بام تاريخ افتاده است. کشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاريت خود را باز گرفته است. آن دليری ها که در کنج خلوت و در پرده تزوير می کرديد فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان کارگر افتاده است و دامان و گريبان شما را سوخته است. خائفم که بگويم باب توبه هم به روی شما بسته شده است. شريعت هم از شما شفاعت نخواهد کرد که مشروعيت از شما گريخته است. ايران سبز از اين پس ديگر آن ايران سياه و ويران نيست. سبزی وسپيدی اين جنبش به عنايت و اجابت الهی بر سياهی جور شما پيشی گرفته است. خاک و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا به فرمان خدا بر عليه شما بشورند.

سالها اعوان و انصار شما زير چتر حمايت و ولايت شما چون شغالان گرسنه در پوستين خلق افتادند و امنيت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلويشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومی اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزاديشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دينشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشی تراشيدند، و به نام دين خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خيانت در صندوق آراء شان گشودند، و پای اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بيت الاحزانی بنام صدا و سيما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغين و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنيا فروختند که همگان عاشقان سينه چاک نظام ولايتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زير پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشيدند و دانايان را فروکوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پيران دريغ داشتند، آيت الله های رنگين ساختند و فتاوای سنگين از آنان گرفتند تا نويسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعيت بند از بند بگشايند، در پی ماليخوليای دشمن ستيزی هر روز مهلکه ای و معرکه ای تراشيدند و جمعی را به بند کشيدند، و اقارير مضحک بر زبانشان نهادند و کيفرهای مهلک بر جانشان.عمله استبدادنظامی و قضايی بيداد را به نهايت رساندند، گويی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چيزی کم نياورد.

اين مکرهای سرد و رندی های واژگونه و زيرکی های ابلهانه، و ستم های آشکار و نهان و زور و تزوير های گران و حق کشی ها و آدم کشی ها و تقلب ها و تخلف های پر عفونت ودراز مدت ، آتشی در وجدان رعيت افروخت که کاشانه ولايت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه "رزمايش" بود، نه" فتنه" و نه" مسجد ضرار" (که دارالضرب شما هر روز مهری بر آن می زند)، بل طغيان و غليان غيرت بود بر عليه غارت. وجدانهای بيدار، بر رای خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندی خود، بر آزادی انديشه خود، غيرت ورزيدند و بر غارتگران رای و حقوق و آزادی، آرام و متين شوريدند. دزدان سراسيمه بر خود پيچيدند،ولی ما صدای خنده خدا را شنيديم که در فضا پيچيد. او از ما راضی بود. دعای ما را شنيد و جانيان و بانيان را رسوا کرد. مرگ ترانه (موسوی)، ترانه مرگ استبداد بود.

آقای خامنه ای،

بارها حافظان ،حکام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه کردند که:

با دعای شب خيزان ای شکر دهان مستيز
در پناه يک اسم است خاتم سليمانی

و گفتند:

مکن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند

نشنيدند و عاقبتشان را شنيدی.
جنبش سبز برای آفريدن ايرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طيبه ای که پايی در زمين و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصلها ثابت و فرعها فی السماء – سوره ابراهيم). اين جنبش شهيد سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوينده و گفتمان سبز خود را پيدا کرده است. محصول بيست سال جهاد فرهنگی و دردمندانه روشنگران و پيکارگران عرصه سياست و فرهنگ است. بيهوده می کوشيد با نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنيد. خود را مگر بشکنيد.
اين نه آن شير است کز وی جان بری
يا ز پنجه قهر او ايمان بری
فرو ريختن رعب رعيت و زوال مشروعيت ولايت بزرگترين دستاورد شورش غيرت بر غارت بود و شير خفته شجاعت و مقاومت را بيدار کرد. نه تطاول نظاميان نه تجاوز حراميان، نه خاک افشاندن در چشم مروت نه باد افکندن در آستين ژنده قدرت، نه تکيه بر سبعيت حيوانی نه حمله به علوم انسانی، نه مداحی مداحان مزدور نه شاعری شعر فروشان کم شعور، هيچکدام قامت مقاومت را خم نخواهند کرد. استبداد دينی رسوای کفر و دين شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروی آن رسيده است. ما اين را به دعا از خدا خواسته ايم و خدا با ماست.

برگشتن بخت و روزگار شاهدی شيرين تر از اين ندارد که عيدهای شما همه عزا شده است. و هر چه روزی شما را می خنداند اينک می گرياند و می لرزاند. دانشگاهی که می خواستيد به پابوس شما بيايد، اکنون به کابوس شما بدل شده است. تظاهرات خيابانی، اجتماعات آئينی، رمضان و محرم ،حج و روضه و ماتم همه برای شما نماد نحوست شده اند و به زيان شما روان می شوند.
ما نسل کامکاری هستيم. ما زوال استبداد دينی را جشن خواهيم گرفت. جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادينی طالع تابناک مردم سبز ماست.

ما آزادی را ارج خواهيم نهاد و قدر خواهيم دانست، همان آزادی که شما به آن ظلم کرديد و قدرش را ندانستيد و اکنون مظلمه اش را می بريد. فاشيسم مشربان به شما فروختند که آزادی يعنی بوالهوسی و اباحی گری و لاابالی روشی. و ندانستيد که شفای امراض مهلک نظام شما در اين خجسته آزادی است. بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گرديد (که در آن هم عزمی و جديتی نيست). اگر مطبوعات را آزاد می گذاشتيد، فسادها را رو می کردند و مفسدان جرات فساد نمی کردند. می گذاشتيد نقد شما را بگويند تا شما هم به ورطه استبداد رای و نخوت شوکت و فساد قدرت در نمی افتاديد. می گذاشتيد سخن راستين مردم را با شما در ميان بگذارند تا مستی بی خبری از سرتان بپرد. آنها مدارس ميهن اند، نه "پايگاه دشمن." و چه باک که درهای مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردی کنيد.

ما ديانت را هم ارج خواهيم نهاد، همانکه شما آن را بازيچه مصالح قدرت خواستيد و بنام آن درس غلامی و غمناکی به مردم داديد و ندانستيد که شادی و آزادی با ايمان راستين همپيمانند و اجبار فقيهانه، حريت مومنانه را می ستاند و قدرت شريعت مدار هم قدرت و هم شريعت را فاسد می سازد. حکومت بر مردمی شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعيتی دربند و غمناک.
***
با خود می گويم برای که اينها را می نويسم؟ برای نظامی که بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته و تشنه در سراب مانده و خيمه بر خراب زده و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شکسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائيش از بام افتاده است؟ و آنگاه به ياد می آورم کلام خالق سبحان را در ذکر حکيم که:
و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شديدا قالوا معذره الی ربکم و لعلهم يتقون (آنان پرسيدند چرا کسانی را موعظه می کنيد که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذری است تا خدا ما را به گناه آنان نگيرد، شايد هم پند ما در آنان درگيرد – سوره اعراف ۱۶۴)

بارخدايا تو گواه باش، من که عمری درد دين داشته ام و درس دين داده ام. از بيداد اين نظام استبداد آئين برائت می جويم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم.

ای خدای خرد و فضيلت! به صدق سينه مردان راستگو و به آب ديده پيران پارسا دعای ما را هم با دعای سحرخيزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوه دردمندانه ما را بشنو و بر سينه های بريان و چشم های گريان ستمديدگان رحمت آور و بيش از اين خلقی را پريشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضيلت را از اسارت اين نامردمان به در آر. باد را بگو تا خيمه استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ريشه بيداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق کند و خاک را بگو تا قارون ها را در خود کشد. ابرها وباران ها را بگو تا رحمت و عدالت و شادی و شفقت بر اين قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذيلت ظالمان را به گلزار فضيلت عادلان بدل کنند.
آب و دريا ای خداوند آن توست
باد و آتش جمله در فرمان توست
گر تو خواهی آتش آب خوش شود
ور نخواهی آب هم آتش شود

تو بزن يا ربنا آب طهور
تا شود اين نار عالم جمله نور


رمضان مبارک ۱۴۳۰ قمری
شهريور ۱۳۸۸ شمسی

ازبیانات امام خمینی رهبرانقلاب اسلامی


ازبیانات امام خمینی رهبرانقلاب اسلامی !!!!!
ارقام **
شما ياوه گويان با زندگاني معنوي و سعادت اجتماعي يك گروه انبوه صدها هزار ميليون نفري بازي ميكنيد.."
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 74
* صد هزار ميليون ميشود صد ميليارد نفر، صدها هزار ميليون را خودتون حساب كنيد. جمعيت جهان چند نفره؟
ميليونها ميليون سلاطين و بزرگان و فلاسفه در عالم آمدند.**
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 176
مليون ها مليون يعني بليونها - تريليارد ها))
درهيچ داير ة المعارفي شمار فلاسفه حتي به يك مليون هم نمي رسد.
"اسلام ميليونها حكم دارد." **
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 55
قرآن كمتراز ٧٠٠٠ آيه دارد ( مي گويندقرآن از ۶۶۶۶ آيه تشكيل مي شود) يعني هر آيه اي از قرآن بايد شامل دست كم هزار حكم باشد. اين يك اعجاز است كه بايك جمله (آيه) بتوان هزار حكم صادر كرد!!
فلسفه :**
"فيثاغورث حكيم در زمان حضرت سليمان بود و حكمت را از او اخذ كرد."
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 32
* فيثاغورث در قرن پنجم پيش از ميلاد در يونان زندگي ميكرد وحضرت سليمان در قرن 10 قبل از ميلاد در اورشليم زندگي ميكرد. بين اين دو نفر پنج قرن اختلاف زمان وصد ها كليومتر دوري مكان هست.
"انبذقلس فيلسوف بزرگ در زمان داوود نبي بود و حكمت را از او و از لقمان حكيم اتخاذ كرد." **
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 33
*انبذقلس - Empedocles - فيلسوف بزرگ يوناني در قرن پنجم پيش از ميلاد و حضرت داوود در قرن دهم پيش از ميلاد زندگي ميكردند.
" از حكما و فلاسفه بزرگ ديگر اسكندر است" **
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 35
* انصافاً اين يكي درست بود. اسكندر مقدوني از فيلسوفان و حكيمان بزرگ تاريخه. اگه شك دارين برين تاريخ بخونين.
تاريخ: **
"اين موضوع مربوط به امروز و ديروز نيست. دو هزار سال است كه آمريكا ما را استعمار كرده است"
ديدار با دانشجويان خط امام پس از گروگانگيري اعضاي سفارت آمريكا، جماران، 19 آبان 1358
اگراشتباه نكنم آمريكا تازه دراواخرقرن پانزدهم كشف شد. یعنی چیزی حدود پانصدسال عمر وتاریخ دارد.
پزشكي: **
"امروز بر دكترهاي كشور ثابت شده كه براي علاج ناخوشيهايي مثل تيفوس و تيفوئيد (حصبه) چاره اي جز عمل كردن به طبق دستورات يوناني نيست و علاجهاي اروپايي نميتوانند كاري به اينگونه مرضها بكنند"
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 280
يك زماني دردرسهاي جغرافي ياد مي گرفتيم كه يونان نيز از كشور هاي اروپائي بود پس از اين گفتار خميني ديگر نمي دانم....
هنر :**
اوريانا فالاچي در مصاحبه با امام خميني (متن كامل سخنراني در كتاب مصاحبه با تاريخ نوشته فالاچي- البته اگه كتاب رو تو دست دوم فروشي ها پيدا كردين)
سوال: شما موسيقي را عامل فساد و شهوتراني دانسته ايد. ولي آيا آثار موسيقي كساني چون باخ و موتسارت و بتهون و وردي را نيز با اين همه معنويت آنها عامل فساد ميدانيد؟
امام خميني: من اينهايي را كه اسم برديد نميشناسم ولي اگر مارش جنگي ساخته باشند كارشان خوب است. در غير اينصورت كارشان قابل قبول نيست.
سياست :**
"اسلام به كاخ كرملين هم كشيده شده، به كاخ سفيد هم كشيده شده. به آمريكاي لاتين هم رفته. به افريقا هم رفته، به مصر هم رفته.ملزم كرده است همه آنها را كه از اسلام اطاعت كنند."
ديدار با رئيس جمهور و مقامات كشور، جماران، 18 مرداد 1363
البته اسلام دركشور هائي كه كاخ كرملين دارند يا كاخ سفيد ويا نامشان آمريكاي لاتين است دچاررفورم شده و به SEXSHOP هاي آنجا اجازه ي كار مي دهد. وبرطبق قوانين اسلام رفورم (اصلاح) شده خانمهاي اين كشور ها اجازه ي پوشيدن مي ني ژوپ را نيز دارند.
مصر که اسلام را نپذیرفته بود به یمن انقلاب خمینی مسلمان شد.
· يكي از بركات جمهوري اسلامي اين بود كه مصريهاي كافر بالاخره مسلمان شدند. بقيه جاها هم مسلمان شدند. ( مي گويند حوزه ي علميه يا مكتب خانه ي الأزهر درمصر هزار سال پيش توسط فاطميان تأ سيس شده است. لابد بعد ازآن مصري ها ازاسلام برگشتند، كافرشدند ودوباره بعد از”‌ اَن قلاب“ اسلامي مسلمان شدند.)
· و از اين تاريخ بود كه در قانون اساسي امريكا و شوروي و بقيه دنيا نوشته شد كه بايد قوانين بر اساس شريعت اسلام باشد. ( البته منظور اسلام اصلاح شده و بي دندان را مي گويد كه زنان لخت وپتي آنجا ها را گاز نمي گيردومشروبات ا لكلي هم آزاد است)
"** يكي از راههاي ايجاد اختلاف در يك ملت وجود احزاب است... اساساً احزاب از اول براي اين درست شده اند كه مردم با هم متجمع نشوند. چون دولتها از اجتماع توده ها ميترسند احزاب سياسي را درست كرده اند."
· درستش هم همين است: هزاران سال دولتها ميخواستند حزب درست كنند و مردم نميگذاشتند تا اينكه دولتها بر عليه ملتهايشان انقلابهاي "مشروطه يا جمهوري" بر پا كردند و اين حزب ها را درست كردند..
اسلام سياسي يا غير سياسي؟ **
"روحاني نبايد كار ديگري غير از روحانيت يعني بسط توحيد و تقوي و پخش و تعليم قانون هاي آسماني و تهذيب اخلاق بپردازد"
كشف الاسرار نوشته امام خميني، صفحه 208
"اين را بدانيد كه تنها روحانيت ميتواند در اين مملكت كارها را از پيش ببرد. فكر نكنيد كه بخواهيد كنار بگذاريد روحانيت را"
ديدار با نمايندگان مجلس، جماران 6 خرداد 1360
البته بوي كباب و قدرت دين ودنياي آدم را از او مي گيرد.
دانشگاه كجاست؟ **

"ريشه تمام مصيبتهايي كه تاكنون براي بشر پيش آمده از دانشگاهها بوده است... همه مصيبتهايي كه در دنيا پيدا شده از متفكرين و متخصصين دانشگاهي است... اگر به اسلام علاقه داريد بدانيد كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه اي بالاتر است"
ديدار با اعضاي دفتر تحكيم وحدت حوزه و دانشگاه، 27 آذر 1359
"ما هرچه ميكشيم از اين طبقه اي است كه ادعا ميكند دانشگاه رفته ايم و روشنفكريم و حقوقدانيم. هرچه ميكشيم از اينها است."
قم، 1 مرداد 1358
فرار مغزها :**
"منافقين هي ميگويند مغزها دارند فرار ميكنند . به جهنم كه فرار ميكنند. اين دانشگاه رفته ها، اينها كه همه اش دم از علم و تمدن غرب ميزنند بگذاريد بروند. ما اين علم و دانش غرب را نميخواهيم. اگر شما هم ميدانيد كه اينجا جايتان نيست فرار كنيد.راهتان باز است ."
جماران، 8 آبان 1358
صادرات انقلاب؟ **
"ما بايد به هر قيمت شده باشد انقلاب خودمان را به تمام ممالك اسلامي و تمام جهان صادر كنيم."
پيام به ملت، 22 بهمن 1358
"بايد در صدور انقلابمان به تمام جهان كوشش كنيم"
پيام نوروزي به ملت، اول فروردين 1359
كشورهاي جهان اعتراض كردند:
"ما قصد صدور انقلاب اسلامي را نداريم. اينها حرفهاي دشمنان اسلام است"
ديدار با مسئولان صدا و سيما، 16 مرداد 1361
جاسوسی؟ **
"هيچكس حق ندارد براي كشف جرم و گناه جاسوسي ديگران را بكند زيرا اين خلاف مقررات اسلام است."
ماده6 از فرمان8 ماده اي امام خميني به ملت، جماران، 1 مرداد 1361
"دانش آموزان بايد با كمال دقت اعمال و كردار دبيران و معلمين خود را زير نظر بگيرند و اگر خداي نكرده در يكي از آنها انحرافي ببينند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمايند... اين كار را به صورت مخفي انجام دهند"
پيام به دانشجويان، دانش آموزان، استادان و دبيران، بازگشايي مدارس در سال تحصيلي 61-62 ، 1 مهر 1361
حكم مواد مخدر؟ **
"تعجب ميكنم كه اين دولت(شاه) چگونه فكر ميكند...در نظر دارند قاچاقچيان هروئين را اعدام كنند. اين موضوع نه تنها خلاف اسلام است. خلاف انسانيت هم هست"
كتاب ولايت فقيه نوشته امام خميني، نجف 1355
"اينهايي كه مواد مخدر ميفروشند شرعاً مستوجب اعدامند و بايد بدون هيچ تاخيري اعدام شوند. هيچ ترحمي هم در مورد آنها جايز نيست"
30 ارديبهشت 1359
** بنی‌‌صدر کی‌ بود؟
"جناب آقاي بني صدر را همين مردم كوچه و بازار از پاريس آوردند اينجا و رئيس جمهور كردند، براي اينكه مردي مسلمان است، مومن است، خدمتگزار است"
ديدار با استاندارهاي كشور، جماران، 18 آذر 1359
"اين آدم از اول ادعا ميكرد كه مسلمان است و براي اسلام كار ميكند و كذا. من هم از اول فهميدم دروغ ميگويد "
ديدار با افسران و درجه داران، جماران، 3 شهريور
و بالاخره یادتون نره که میگفت

اقتصاد مال خرَه ! ازبیانات امام به هنگام ورود به ایران **

خلاصه ای ازجنایات عرب ها در ایران


خلاصه ای ازجنایات عرب ها در ایران
....تسلط تازيان بر ايران را هيچگاه نبايد به منزله پايان مقاومت ها و مخالفت های ايرانيان در برابر دين و دولت اسلامی تلقی کرد چرا که مردم ما ؛ اگرچه در برابر تازيان شکست خوردند اما با پايداری ها و جانفشانی های دليرانه و بی پايان ؛ با حکومت های دست نشانده اسلامی که مظهر دين تحميلی بودند به مبارزه پرداختند..
بنا به نوشته ابن بلخی در کتاب " فارسنامه " ؛ پس از فتح استخر در فاصله سالهای 28 تا 30 هجری ؛ مردم اين شهر پس از يک شورش گسترده ؛ حاکم عرب آنجا را کشتند و تازيان مجبور شدند برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند .
به نوشته ابن بلخی ؛ عبدالله بن عامر ؛ سردار عرب ؛ پس از محاصره استخر :"....سوگند خورد که چندان بکشد از مردم اصطخر ( استخر ) که خون براند ... به اصطخر آمد و آنرا بجنگ بستد ....و خون همگان مباح گردانيد و چندانکه کشتند خون نمی رفت ..تا آب گرم به خون ريختند ..... و تعداد کشتگان که نامبردار بودند چهل هزار کشته بود ...بيرون از مجهولان ...( در اين باره نگاه کنيد به کامل ابن اثير - جلد سوم )

در زمان خلافت علی نيز ؛ مردم استخر بار ديگر سر به شورش بر داشتند و اين بار به فرمان علی ( همان مولای متقيان !! شيعيان ) يکی ديگر از خونخواران تازی به نام " عبدالله بن عباس " شورش مردم را در خون فرو نشاند .

در همين زمان - يعنی بهنگام خلافت علی - مردم کرمان و فارس نيز قيام کردند و عمال علی را از شهر های خود بيرون راندند . علی برای خاموش کردن طغيان مردم " زياد بن ابيه " را بسوی فارس و کرمان فرستاد ( برای آگاهی از جنايت های بيشمار اين سردار اسلام نگاه کنيد به کتاب " مروج الذهب - جلد دوم )

مازندران ( طبرستان ) همواره عرصه مبارزات مردم عليه حکومت اعراب بود و مردم اين سامان دهها سال با اشغالگران تازی جنگيدند و به رغم کشتار های گسترده تازيان نتوانستند حاکميت و سلطه دائمی خود را بر اين نواحی بر قرار کنند

بنا بنوشته " فتوح البلدان " در زمان عثمان ؛ تازيان برای فتح طبرستان کوشيدند و سعيد بن عاص - والی کوفه -بجنگ مردم طبرستان رفت . در اين جنگ ؛ حسن و حسين فرزندان علی همراه سعيد بن عاص بودند و در پيکار های خونين عليه مردم اين سامان مستقيما شرکت داشتند ( نگاه کنيد به مختصر البلدان -ص 152)

در سال 98 هجری ؛ خليفه اموی - سليمان بن عبدالملک - که از شورش مردم طبرستان بيمناک شده بود ؛ يکی از سر داران معروف خود بنام " مصقله : را برای سر کوب شورشيان فرستاد
در تاريخ طبری می خوانيم : " مردم طبرستان با وی حيله کردند و چنان وانمودند که هيبت وی بر دل هايشان نشسته است ( يعنی از او بسيار ترسيده اند ) تا مصقله سپاه را به درون آن ديار آورد و چون نزديک گذرگاههای کوهستان رسيد ؛ دشمن در آنجای کمين کرده بود ؛ سپس سنگ های کوهستان را بر سر سپاهيان خليفه افکندند ؛ چنانکه لشکريان عرب همه هلاک گرديدند و مصلقه - سردار عرب - نيز کشته شد . از آنجای اين مثل را آورده اند که " تا مصلقه از طبرستان باز گردد ." ....پس از آن مسلمين در اطراف آن نواحی می جنگيدند و از پيشروی در سر زمين طبرستان پرهيز ميکردند نگاه کنيد به تاريخ طبری - جلد نهم

مردم گرگان نيز در زمان سليمان بن عبدالملک اموی سر به طغيان بر داشتند و عامل خليفه را کشتند . يزيد بن مهلب _ يکی از خونخوار ترين سر داران تازی _برای سر کوبی مردم به گرگان شتافت . اين سر دار خونخوار تازی ؛ در گرگان سوگند خورد که با خون " عجم " آسياب بگرداند .
تاريخ طبرستان در اين باره می نويسد : " ...به گرگان آمد و دوازده هزار تن از جوانان و اسيران و سواران و مرزبانان را گردن زدچون خون روان نمی شد آب در جوی نهادند و خون با آن به آسياب بردند و گندم آرد کردند ؛ و يزيد بن مهلب از آن نان بخورد تا سوگند خود وفا کرده باشد ....سپس شش هزار کودک و زن و مرد جوان را اسير کرد و همه را به بردگی فروختند ... و کالبد کشتگان را بر دو جانب طريق ( جاده )بياويخت ( نگاه کنيد به تاريخ طبرستان - ابن اسفنديار - جلد اول

بقول حافظ عزيز مان :
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که عطر گلی ماند و بوی ياسمنی

شکنجه گاه اصلی حجاریان

شکنجه گاه اصلی حجاریان و دیگر اسرای سبز افشا شد

من یک پاسدار سبز پوش سپاه هستم و از ننگ جهل و خباثت فرماندهان کنونی بیزارم. در سپاه هزاران نفر مثل من فکر می کنند. از من نپرسید پس این هزاران نفر چرا خفه شده اند و رفتار و گفتاری از آنها در دفاع از مردم نیست؟ چرا، هست. در روز موعود رویارویی مردم با دیکتاتور آدم کش و اطرافیانش خواهید دید که سپاه در سمت مردم است یا در صف آدم کشان.
من در این فرصت پر از خطر فقط می خواهم پرده از راز محل شکنجه و اعتراف گیری از سعید حجاریان و دیگر بزرگان اصلاحات و جنبش سبز بردارم. مردم بدانند که پس از مایوس شدن دار و دستۀ احمدی نژاد از شکستن و براندن سران جنبش سبز و نیز مخالفت بعضی از نیروهای با تجربۀ وزارت اطلاعات با آزار و شکنجۀ نخبگان حفاظت و اطلاعات سپاه به میدان آمد و ضمن مدیریت کشتارهای خیابانی مردم وظیفۀ شریرانۀ شکنجۀ روحی و جسمی اصلاح طلبان را به عهده گرفت. البته ستاد مرکزی کودتا با عضویت افرادی چون "جعفری – طائب – مجتبی خامنه ای – وحید – مرتضوی" در قبل از انتخابات برای سامان دادن تقلب تشکیل شده بود اما پس از انتخابات و حضور اعتراضی مردم با اضافه شدن افرادی چون "مسعود صدرالاسلام – جواد آزاده – فرهاد نظری – فدایی (نمایندۀ مردم فروش مجلس) – و ..." با در اختیار گرفتن تمام اسرا وظیفۀ اعتراف گیری را برای دیکتاتور به عهده گرفته اند. شکنجه گاه سعید حجاریان و دیگر عناصر مقاوم اسرای جنبش سبز از یک ماه پیش به این سو در مقر فرماندهی سپاه در قصر فیروزه قرار دارد، نه اوین. پس از نا امید شدن از اعتراف گیری از سعید حجاریان در اوین او را به قصر فیروزه آوردند با چشم بسته این دانشمند فلج و بی دست و پا را در قصر فیروزه آوردند و با این روشها او را مجبور به تسلیم و توبه کردند

1- مشق روزانۀ هزاران سرباز و بسیجی را طوری برنامه ریزی کردند که در کنار اسارتگاه او ایجاد وحشت و اضطراب کند و بدون اینکه حتی مشق کنندگان بدانند شعارهای مرگ بر دشمن، مرگ بر منافق را در زمان مثلاً مشق و مانور آموزشی نیروها با صدای مهیب هزاران پوتین در فضا پخش می شد و به سعید که نمی دانست کجاست و این صدا ها چیست میگفتند مردم به خیابان ها ریخته اند و خواستار اعدام شما و اصلاح طلبان هستند.

2-سعید حجاریان را ساعتها در زیر تابش داغ آفتاب 45 درجۀ با چشم بسته در سینۀ کوه قصر فیروزه قرار میدادند و پس از آن یخ روی بدنش (به ظاهر برای کاهش تب) قرار میدادند تا به ستوه بیاید و تسلیم شود.

3-پسر بزرگ حجاریان را مرتضوی دستگیر و با چشم بسته بازجویی نمودند و به او اتهام حمل مواد مخدر داده بودند. فیلم گریه و اعتراف او را برای پدرش گذاشتند و یک بار هم آنها را با هم روبرو کردند و پسر بزرگ حجاریان پیش پدرش به اجبار گفت یک کیلو حشیش حمل کرده است که سعید حجاریان از وحشت سرنوشت فرزندش در این بازی کثیف دچار رعشه و انفجار روحی شد.

4-روزی که رئیس مجلس هیئت بررسی وضعیت کشتار و تجاوزهای کهریزک و ملاقات با زندانیان را تعیین کرد تصمیم هیئت برای هر برنامه و بازدید های آنها پیشاپیش از طریق "تجری" و "سروری" نمایندگان مردم فروش مجلس به اطلاع فرماندهان سپاه و مرتضوی برای عادی سازی شرایط میرسید. "تجری" یک روز در میان به همراه مرتضوی به قصر فیروزه می آمد.

5-محل شکنجه گاه حجاریان در قصرفیروزه را تا این تاریخ کسی نمی داند جز مرتضوی و تجری. البته یکی از برادران حجاریان که خودش هم از پاسداران طرفدار ولایت است بو برده بود که بارها با مراجعه به فرماندهان سپاه با خواهش خواستار خلاصی و مداوای برادرش شده بود.

6-غیر از حجاریان بهزاد نبوی – رمضان زاده – امین زاده و تعدادی از زندانیان جوان و مقاوم نیز در دست سپاه در قصر فیروزه هستند که علیرغم شکنجه های روحی و جسمی هنوز نبریده اند. البته تعدادی از آنها برده و آورده میشوند.
اگر دقت کنید حدود دو هفته است که مسئولیت رسمی سخنگویی ستاد کودتا را سران سپاه به عهده گرفته اند و وظیفۀ مدیریت جنگ روانی و تبلیغاتی و تخریب جنبش سبز به عهدۀ آنه است و از باندهای کت شلوار پوش ولی فقیه خبری نیست. و این خود ثابت میکند مدیریت کودتا کاملاً نظامی است هر چند اول عده ای روحانی نما و مزدوران کلاه مخملی این وظیفه را انجام میدادند اما با ناکامی اوباش کلاه مخملی تحت عنوان مردم و امت حزب اله که می خواستند با رعب و کشتار قضیه را جمع کنند سران کودتا ناچار شدند رسماً امور را به دست نظامیان جنگ ندیدۀ سپاه بسپارند.

بخارائی

Wednesday, September 2, 2009

روانشناسي احمدی نژاد

بسم الله الرحمن الرحيم

آنچه مرا وادار به تحقيق در موضوع روانشناسي يک مسؤول کرد، سخن بسياري از روانشناسان و روانپزشکان مبني بر وجود برخي نشانه ها و علائم اختلالات شخصيت بود و نيز نقل قولي از استاد فرزانه و دانشمند، رئيس فرهنگستان علوم پزشکي، وزير سابق بهداشت و رئيس کل سابق نظام پزشکي بود که به وزير بهداشت توصيه فرموده بودند که يک مشاوره رواني ترتيب دهيد . قطعاً اين توصيه حکيمانه پزشکي در راستاي ضرورت مشاوره رواني براي همه مسؤولين است و طرفين اين نقل قول مي توانند به مصلحت زمان آن را انکار، تأييد و يا سکوت کنند! اما هر سه وضعيت چيزي را تغيير نمي دهد و ما معتقديم که مشاوره رواني ضروري است.

فلذا در ذيل به عنوان مشاوره رواني يا روانشناسي يک مسؤول، به گزيده اي از منابع و مراجع معتبر روانپزشکي دنيا که رفرنس اصلي روانپزشکي است عيناً ذکر مي شود، و تطبيق علائم و نشانه هاي ذکر شده در متن کتاب اصلي، با اطرافيان و مردم است.

نگارنده ناچار است پس از اين مقدمه از اصلي ترين منابع روانپزشکي دنيا، به منظور اثبات نظرات خويش مدد جويد. امروز در سراسر دنيا اختلالات رواني بر اساس دو مرجع اصلي يعني « دهمين تجديدنظر طبقه بندي بين المللي و آماري بيماري ها و مشکلات بهداشتي وابسته (ICD-10) » و نيز« کتابچه تشخيصي و آماري اختلالات رواني (DSM-IV-TR) » تشخيص داده مي شوند. بر اساس اين دو منبع علمي، اختلالات شخصيت به عنوان يکي از عمده ترين اختلالات رواني، عبارت از تجارب ذهني و رفتاري پا بر جا و مداوم که بر معيارهاي فرهنگي منطبق نمي باشد و بر افکار ، احساسات و رفتار شخص نفوذي غير قابل انعطاف دارد . شروع آن از نوجواني يا جواني است و در طول زمان بي تغيير باقي مي ماند و موجبات رنج وعذاب درون ذهني فرد و اختلال چشمگير روابط بين فردي و عملکرد اجتماعي فرد را فراهم مي آورد؛ بر همين اساس اين اختلالات به 12 دسته تقسيم می شوند ( اختلالات شخصيتي در حدود 20-10 درصد افراد جامعه شایع مي باشد). از نقطه نظر روانکاوي، علت ايجاد اين دسته از اختلالات، توقف و تثبيت رواني فرد در يکي از مراحل چند گانه رشد رواني در سال هاي ابتدايي زندگي فرد است و بطور خلاصه، اين افراد براي کاهش اضطراب ناشي از خودکم بيني به ميزان گسترده، از انواع مکانيسم هاي دفاعي ناکارآمد همچون خيال پردازي ، تجزيه ، برون فکني ، پرخاشگري ، همانندسازي برون فکنانه و ساير مکانيسم هاي دفاعي سود مي برند.

متأسفانه مبتلايان به اختلالات شخصيت به مراتب بيش از سايرين مستعد ساير اختلالات رواني مي باشند. به علاوه ابتلاي يک فرد به چندين اختلال شخصيتِ مجزا، موضوع شايعي است و آنچه موضوع را بغرنج تر مي سازد، ناتواني علم روانپزشکي و روانشناسي در درمان اين دسته از بيماران است.

حتماً تا کنون با فردي مواجه شده ايد که اگر در يک مهماني، ضيافت و يا سمينار در مرکز توجه قرار نداشته باشد، دچار رنج و مشقت فراوان مي شود و از آنجا که معمولاً فاقد هر نوع شايستگي جسمي، فردي و اجتماعي در خور تحسين است، براي جلب توجه سايرين، در تعاملش با ديگران از روش هاي اغواگرانه همچون لبخندهاي ساختگي و بي مورد و جملاتي با بار احساسي سطحي به طور مبالغه آميزي سود مي برد. بر اساس DSM-IV-TR و همچنين ICD-10 اين افراد حتي در برخوردهاي رسمي و سياسي به طرز نامناسبي خودماني رفتار مي کنند، اينها تشنه سيري ناپذير توجه اند و براي به دست آوردن نظرها و آراي ديگران از هر فرصتي سود مي جويند، حتي اگر به قيمت نابودي منافع درازمدت خود يا افرادي باشد که مسؤوليت آنها با وي است. تصميمات بحث انگيز و پيشنهادات احمقانه در موضوعات مختلف، در يک نقطه با هم تلاقي مي يابند و آن جستجوي شنوندگان در احوالات کسي است که اين اظهارات را ايراد نموده است! اين افراد معمولاً کلامشان عاري از جزئيات و مستندات معتبر مي باشد و به طور افراطي بر حدس و گمان و انديشه هاي پوشالي و کودکانه استوار است، اين افراد هرچند خيالباف و دروغگو هستند، در عين حال به شدت ساده لوح مي باشند و به راحتي تحت تأثير قرار گرفته و فريب مي خورند.از ويژگي هاي ديگر اين افراد از دست دادن حس واقعيت سنجي در مواقعي است که تحت فشار رواني قرار مي گيرند. به عنوان مثال اين اشخاص به علت حس خودکم بيني نافذي که بر آنها حاکم است اگر براي نخستين بار به محفلي بسيار پرشکوه و رسمي پا بگذارند (تا چه رسد به سخنراني)، دچار استرس شديدي مي شوند تا حدي که براي مدت کوتاهي ممکن است دچار حالت هايي نظير شخصيت زدايي يا واقعيت زدودگي شوند. در اين حالت، خود و جهان اطراف خود را به طور واقعي درک نمي کنند و گويي در رويا به سر مي برند و به صورت گذرا دچار توهمات شنوايي يا بينايي مي شوند؛ مثلاً در اطراف خود هاله اي نور احساس مي کنند. خوشبختانه اين تجربيات با تکرار حضور در اين مجامع بر طرف مي شود. بر اساس مراجع، چنين فردي مبتلا به اختلال شخصيت نمايشي (هيستريونيک) مي باشد.

چنين بيماري، معمولاً در معرض خطر ابتلا به اختلال شخصيت ديگري به نام اختلال شخصيت خودشيفته (نارسيسيستيک) مي باشد. فرد مبتلا به اختلال اخير دچار يک احساس خود بزرگ بيني فوق العاده است ولي آنچه جالب توجه است اين موضوع است که چون اختلال شخصيت نمايشي، فرد خود شيفته در درون خويش از احساس حقارت و خود کم بيني رنج مي برد و بر اساس واکنشي ناخودآگاه خود را در نقطه مقابل آنچه واقعاً تصور مي کند نشان مي دهد؛ کلام و گفتار فرد خود شيفته همواره به طور محسوسي حول اهميت فردي شخص وي دور مي زند. او خود را فردي استثنايي مي پندارد و همواره حوادث را طوري تفسير مي کند که به ديگران نيز اين باور را القاء نمايد؛ ولي در اين راه آنچنان افراط مي کند که گاه تا حد زيادي سخنانش مسخره و احمقانه به نظر مي رسد. او همواره مستقيماً و يا به طور غيرمستقيم اين گونه وانمود مي کند که هيچ کس پيش از او به خوبي و شايستگي او نبوده است . او نيازمند اين است که به شکل افراطي تحسين شود و براي ارضاء اين نياز اگر بتواند با هزينه هاي بسيار به اقداماتي بيهوده و سفرهايي پرخرج مبادرت مي ورزد تا هر چه بيشتر امکان ابراز و تماشاي اين تحسين ها فراهم گردد .هيچ چيز به اندازه يک انتقاد او را برآشفته نمي سازد و معمولاً به شکلی زننده، مخالفين و منتقدين خود را تحقير و تخريب مي کند. آنچه عمده مشغوليت ذهني او را تشکيل مي دهد چيزي جز محبوب بودن تا حد دست نيافتني و عهده دار بودن مسؤوليت هاي مهم و استثنايي نيست. او خود را يک قهرمان مي پندارد و اساساً نمايش بسيار بچه گانه اي از تواضع دارد. در عين حال هيچگاه اشتباه نکرده و نمي کند و در بدترين شرايط و وضعيت از اعمال، تصميمات و مهم تر از همه از شخص خودش دفاع مي کند. او دارای شخصيتي چاپلوس پرور است، و به تدريج همه دوستان دلسوز و حقيقي خود را از دست مي دهد. با کمال تأسف اين اختلال از صعب العلاج ترين اختلالات رواني است.

آنچه بيان شد، نوشتاري بود بر مبناي دو مرجع اصلي روانپزشکي دنيا (به نام های ICD-10 و DSM-IV-TR) در شرح يک اختلال شخصيت که از جمله مهم ترين اختلالات رواني است و بيان علائم و نشانه هاي آن، بديهي است اکثر بيماران از پذيرش اين اختلالات طفره مي روند، روانپزشکان در بسياري از موارد از اطرافيان مدد مي جويند، و اينک اين شما و تطبيق نشانه هاي بيماري با بيمار؛ نکند روزي وارث يک سرزمين سوخته شويم و آيندگان در روانشناسي رجال سياسي ما کتاب بنگارند، همانگونه که کتاب روانشناسي رضاشاه و روانشناسي محمدرضاشاه منتشر شد.

وما علينا الا البلاغ / دکتر مهدی خزعلی